2520

حقیقت چیه؟

لوهان
+فکر کردین قراره با چندتا عکس حرفتونو باور کنم؟
=نه طبیعتا.شما آدم باهوشی هستین ولی نه اونقدر که از نقشه دوست پسر من باخبر بشین.
+منظورتون از نقشه چیه؟ این کارا و حرفا یعنی چی؟
=درسته.مطمئنم تاحالا هزار بار فکر کردین که چرا سهون یهو گذاشت و رفت،ولی تاحالا فکر کردین که چرا دقیقا چند روز بعد از اینکه با پدرتون حرف زد رفت؟اصلا براتون سوال نشد که چرا سهون یهو گذاشت رفت آمریکا و الان صاحب یه شرکته؟
+اینا چه ربطی به هم دارن؟
=سهون شمارو با پدرتون معامله کردن آقای لو.ترک کردن شما در ازای بخش ناچیزی از ثروت پدرتون.
+چ...چی داری میگی؟ال..الان چی پس؟
=شاید از معامله با پدرتون خوشش اومده.اون میتونست خیلی راحت بیاد اینجا بدون اینکه کسی بفهمه.
+واقعا دوست دختر آدم پشتش اینجوری حرف میزنه؟
=قسمت جالب ماجرا همینجاست.من و سهون از خیلی قبل همدیگرو میشناختیم.ما میخواستیم ازدواج کنیم ولی پدرم مخالف بود.میگفت سهون باید موقعیت اقتصادی خودشو بهتر کنه.اون همه اینکارارو به خاطر من کرد.از کجا معلوم؟ شاید پدرم از این موقعیت جدید سهون خوشش بیاد.
سرم درد میکنه.حتی نمیدونم چجوری به خونه رسیدم.این حرفا تو سرم میچرخه.نمیخوام چیزیو باور کنم ولی اون حرفا،اون عکسا...
سهون
کم کم داره همه چیز درست میشه.هفته دیگه میریم و من برای جفتمون زندگی بدون ترس میسازم.ولی اگه حقیقتو بهت بگم باور میکنی؟هنوزم بهم اعتماد داری؟
_من برگشتم خونه.لو؟خونه ای؟
روی مبل نشستی.پشتت به منه.خیلی ساکتی.سکوتت ترسناکه.
_لو؟چی شده؟
نگاهم میکنی.چیزی نمیگی.نکنه داستان دوسال پیش داره تکرار میشه؟
_چرا حرف نمیزنی؟
+بهم بگو دروغه.بگو واقعیت نداره.
_چی لوهان؟حرف بزن.
+این عکسا چین؟
_اینارو از کجا اوردی؟
+این مهم نیست که از کجا اومدن فقط بهم بگو چین.
_میخوای بدونی این عکسا چیه؟اون دختر تو عکسا منشیه منه.
میدونستم دروغ میگه ولی پس اون حرفا چی؟ مطمئنم حرفاشم دروغ بود سهون من اینجوری نیست.
_این عکسارو از کجا اوردی لو؟
+همین دختر داخل عکس بهم دادشون.
_تو اونو دیدی؟
+اره امروز.
_ولی اون اینجا چیکار میکنه؟چی بهت گفت.
+خیلی حرفا زد سهون و من نیاز دارم بهم توضیح بدی.
_حتما بهت گفته باهم قرار میزاریم و این عکسارم بهت داده اره؟به این عکسای لعنتی نگاه کن لو.به نظرت کسایی که باهم قرار میذارن اینجوری عکس میگیرن؟
باورم نمیشه.پس دلیل اینکه اون دختر عوضی اصرار میکرد عکس بگیریم و منو به قرار دعوت کرد این بود؟ولی اخه چرا؟
+باشه باشه.عکسارو قبول دارم الکیه و حرفشو قبول نکردم ولی بقیش چی؟سهون دوسال پیش چی شد؟ تو چرا رفتی؟الان واسه چی اینجایی؟
_این حرفا یعنی چی لوهان؟اون دختر مگه چی بهت گفته که انقدر بهم ریختی؟الان سوالت اینه چرا بعد دوسال برگشتم؟نکنه بهم اعتماد نداری لو؟حرفای یه دختر که از راه رسیده باور کردی؟
+سهون فقط جواب سوالامو بده، چیو داری از من پنهان میکنی؟
_من نمیدونم چه اتفاقی افتاده و اون دختر چی بهت گفته  ولی بدون اینکه الان اینجوری مقابل همدیگه ایستادیم همش بازی یه آدم عوضیه.
بازم فهمیده.این دفعه میخوای چیکار کنی آقای لو؟
+باشه.حرفتو باور میکنم فقط بگو چرا یهو غیبت زد؟
_بهت گفته بودم جواب این سوالاتو الان نمیتونم بدم.
+مگه نمیخوای حرفتو باور کنم؟مگه نمیخوای باهات بیام؟پس بهم بگو.
برا نجات دادن خودمون باید بهت بگم.
_پدرت.همه اینا زیر سره اونه.نمیدونم چقدر از حرفامو باور کنی،اصلا نمیدونم باور میکنی یا نه.همه چیز از روزی شروع شد که رفتم دفتر پدرت.

*فلش بک*
سهون
خیلی استرس دارم.نمیدونم چجوری قراره پیش بره.
_سلام آقای لو.
\سلام آقای اوه.بشینید.
_ممنون.
\میشنوم.
_خب راستش..شما پدر لوهان هستید و اختیارشو دارید،اما اون دیگه بزرگ شده و هر تصمیمی میتونه برا زندگیش بگیره.میدونم کسی نیستم که این درخواستو کنم ولی میشه لطفا از ازدواج پسرتون صرف نظر ک....
\فهمیدم میخوای چی بگی.نه نمیشه و جوابشم از حرفات روشنه.
_شما اینجوری پسرتونو نابود میکنین.
\تو فکر پسر منی یا خودت؟اون آینده لوهانه چه ربطی به تو داره؟
_بخشی از اون آینده منم.
\دیگه نیستی آقای اوه.پاتو از زندگی پسر من بکش بیرون.اون باید هرچی زودتر ازدواج کنه.
_هرکاری که بگین میکنم،فقط اینکارو با لوهان نکنین.
\هرکاری؟
_درسته.
\لوهانو باید ترک کنی.
_اما...
\هفته دیگه میری سئول و از اونجا میری آمریکا.تویه شرکت میتونی کار کنی اصلا کلش مال خودته.به کسیم چیزی نمیگی.هیچوقتم بر نمیگردی.حواسم بهت هست.
_متوجه هستین چی میگین؟دارین زندگی پسرتونو آتیش میزنین.اصلا من مهم نیستم،اون چی؟
\اون هیچی.کدوم زندگی؟اون بازیه بدیو شروع کرد.
_عشق بازیه بدیه؟
\عشقی وجود نداره.اون با تو بودنو شروع کرد و این یعنی قسمت بد داستان.پس حالا اگه میخوای آیندشو نجات بدی از زندگیش برو بیرون.

*پایان فلش بک*