لوهان
از خواب عمیقی بیدار شدم.به نظر کوتاه میومد ولی بقیه اینو نمیگن.درد عجیبی تو کل بدنمه.نمیدونم اینجا کجاست.چند نفر اومدن داخل اتاق.چشمام تار میبینه.سردرد عجیبی دارم.کل اتاق دور سرم میچرخه.به یه اتاق دیگه بردنم.تصویر وحشتناکی تو ذهنمه.تو ماشین نشسته بودم،یه نفرم کنارم بود انگار باهاش دعوا میکردم.یه ماشین اومد به سمتمون،دیگه چیزی یادم نمیاد.اون ادم من بودم؟چیکار میتونم بکنم جز داد کشیدن و گریه کردن؟درد دارم.
دوباره از خواب بیدار شدم.از درد خبری نیست.حالا دیگه میدونم کجام.پرستارا و دکتر اومدن داخل.
¡پسرجون،اسمت چیه؟
اسمم؟چیزی یادم نمیاد.
+......نمیدونم.
¡چندسالته؟
+نمیدونم.
¡یادت میاد چه اتفاقی برات افتاد؟
+تصادف کردم؟
¡درسته.اما تو الان سالمی.
+اون ادمی که کنارم بود چی؟
¡اونم حالش خوبه.تو حافظتو از دست دادی،امیدوارم موقتی باشه.همین که تصادفو به یاد اوردی جای امیدواری داره.الان کسایی هستن که میخوان تورو ببینن.اگه چیزی ازشون یادت اومد به من بگو باشه؟
+باشه.اونا کین؟
¡مادرت و دوستات.
سهون
دستام میلرزن.حتی نمیتونم دستگیره درو بگیرم.فکر نمیکردم رو به رو شدن باهات انقدر سخت باشه.بالاخره دستم سر خورد رو دسته سرد و آهنی در.اروم نشستی،زل زدی به پنجره.میخوام ساعتها نیمرختو نگاه کنم.نگاهم میکنی،از چشمات میخونم منو به یاد نمیاری،دردناکه.دوباره زل میزنی به پنجره.+حتما توام یکی از همونایی هستی که به یادش نمیارم.
چی میتونه بدتر از این باشه؟هجوم اشکامو پشت پلکم حس میکنم.
+تو کی هستی؟
حالا دیگه به پنجره نگاه نمیکنی،مستقیم زل زدی به چشمای من.
_واقعا یادت نمیاد؟
+معلومه که نه.
_شاید یه آدم معمولی،شاید یه دوست،هرکسی میتونم باشم.
+معما طرح میکنی؟
_اگه حتی نیم درصد احتمالش هست حافظت برگرده،میخوام خودت منو به یاد بیاری.فقط بهم این اجازرو بده کنارت بمونم.شاید کنارت موندنم بهت کمکی کرد.
+....
+اینجور که از حرفات مشخصه فکر کنم ادم مهمی بودی برات.قبوله.مثل یه معامله میمونه.............................
ببخشید این پارت کم شد خیلی خستم:(
بوس بهتون♥️
YOU ARE READING
2520
Fanfictionمن و تو از این دنیا یه زندگیه اروم خواستیم. عشق ظاهر زیبایی داره ولی سراسر درده. Couple: HunHan