معامله

19 7 0
                                    

لوهان
این بود حقیقت؟پس تموم این مدت کسی تورو از من گرفته بود که یک عمره بهش میگم بابا؟اون از هر غریبه ای برام غریبه تره.
+سهون، من اعتمادمو نسبت بهت از دست ندادم. من فقط ترسیده بودم،من میترسم دوباره از دستت بدم سهون هرچیز کوچیکی میتونه این ترسو به جونم بندازه حتی با وجود اینکه میدونم تو بهم دروغ نمیگی.ولی چرا بهم نگفتی؟چرا این همه مدت اینو پیش خودت نگه داشتی؟
_لو من نمیخواستم تو صدمه ببینی،من برای حفاظت از تو این کارو کردم.حق داری اگه بترسی چون منم میترسم برای همین میخوام بریم یه جای دور. بدون اینکه کسی بفهمه.

این تویی.کسی که به خاطر آینده من،آینده خودشو خراب میکنه.
+هنوز باورم نشده. واقعا بابام اینکارو کرد؟
_میخوای از خودش بپرسی؟
اره.از خودش میپرسم،اون انقدر پست هست که زل بزنه به چشمام و همه اینارو بهم بگه.کتمو برداشتم و رفتم به سمت خونه.تا الان باید برگشته باشه خونه.
........................................................
÷لو.این وقت شب اینجا چیکار میکنی
+اون عوضی کجاست؟
÷کی؟
+همونی که گند زده به زندگی من.همونی که دوسال زندگیو برام سخت کرد.
داد میزنم. حتی نمیدونم این همه خشم از کجا میان.
\پس بالاخره فهمیدی.
+باید زودتر از اینا میفهمیدم.
\حالا میخوای چیکار کنی؟نکنه میخوای با دوست پسرت باهم فرار کنین؟
+فرار؟معلومه که نه.همینجا میمونم،جلو چشمت عاشقش میمونم، باهاش عاشقی میکنم، بهت ثابت میکنم عشق وجود داره وای نمیتونه تو روح آدمای پستی مثل تو به وجود بیاد توام هیچ کاری نمیتونی بکنی.دیگه نمیزارم اونو ازم بگیری.
\کی انقدر شجاع شدی؟
+از وقتی که فهمیدم یه نفر به خاطر من آیندشو،زندگیشو خراب کرده.بسه دیگه.به اندازه کافی از دستت کشیدم.اون از بچگیم که فقط با کتک خوردنام از تو گذشت،اینم از الانم که نمیزاری یه لحظه خوشبختیو حس کنم.
\آدما هیچوقت خوشبختیو حس نمیکنن.الانم میخوای بری باهاش؟برو.
+آره خوشبختیو حی نمیکنن چون آدمای ظالمی مثل تو نمیزارن. اصلا تو سرت چی میگذره؟
\چیه؟انقدر بدبین نباش.بده میخوام بزارم پسرم زندگی کنه؟
+جالبه الان شدم پسرت؟بهت اعتماد ندارم.
\برو لو.دیگه کاری با تو و زندگیت ندارم.فقط ممکنه یه روز مجبور بشی جنازشو از کف شهر جمع کنی.امیدوارم ناراحت نشی.
+چی؟
\اتفاقه،ممکنه بیوفته مگه نه؟
+میدونستم.انقدر باطنت کثیفه که نمیزاری راحت زندگی بکنم.تو داری تهدیدم میکنی نه؟
\من فقط بهت اخطار دادم.
+سهونو مجبور کردی بره آمریکا،به من چه پیشنهادی میخوای بدی؟
\پیشنهادی که به تو میدم راحت تره.ازدواج کن.
+و اگه نکنم؟
\بهت گفتم، هر تیکه از جنازشو یه گوشه شهر پیدا میکنی.
+به همین راحتی؟
\حتی راحت تر از این.
اون یه هیولاست، اون ترسناکه، اون هرچی به زبونش بیاره یعنی انجامش میده.
+باشه.اگه این چیزیه که تو میخوای،باشه.
\برو.خودم خبرت میکنم یه روز بیای دفتر درموردش حرف بزنیم.
دیدی؟آخرشم ما باختیم.هرکاریم بکنیم بازم آینده هامون بدون هم رقم میخوره.2صبحه.نمیدونم کجام.کاش هیچکدوم واقعی نبودن.کاش همش خواب باشن.باورم نمیشه اینو میگم ولی کاش برنگشته بودی.
سهون
تلفنتو جا گذاشتی.ساعت نزدیک به6صبحه.کل دیشب نخوابیدم.نمیدونم از نگرانی چیکار کنم.کجا دنبالت بگردم؟از همین الان میتونم روزایی که بی تو میگذرن ببینم.صدای چرخیدن کلید توی در میاد.تو برگشتی.نگاهت همه چیزو بهم میگه.بازم نویسنده این داستان مسیرمونو از هم جدا کرد.
+مهم نیست آینده چی میشه،مهم نیست اگه سایه خوشبختی زیاد نیوفتاد توی زندگیم.هرجای این کره خاکیم که باشی فقط میخوام زنده باشی،حتی اگه قرار نباشه بقیه عمرمو کنار تو بگذرونم.
وقتی از تو دورم،فکر میکنی زندم؟من همین الان میتونم مرگو با تک تک سلولام حس کنم، من دارم تاریکیو میبینم.

2520Where stories live. Discover now