لوهان
فکر کنم هنوز مستم.این تویی که رو به روی من ایستاده؟کاش میتونستم قلبمو از جاش دربیارم تا اینجوری برات بیقراری نکنه.
+ای..اینجا....
_چیکار میکنم؟نمیدونم.دلتنگی منو به سمت تو میکشونه.میتونم بیام داخل؟
+اره.
اگه یه چایی مهمونت کنم اشکالی نداره،مگه نه؟
+از کجا میدونستی هنوزم اینجام؟
_نمیدونستم،از سوهو پرسیدم.سوهو بهم گفت بحثتون شده.راستش اون از چیزی خبر نداشت یعنی هیچکس نمیدونست.منم چند روز پیش به کای خبر دادم و سوهوام فهمیده.
+نمیدونم،شاید بعدا بهش زنگ بزنم.اممم..تو...خب چرا اومدی؟یعنی اومدی که بمونی؟
_نه،برای انجام یه سری کارهام اومدم.یک ماه بیشتر نمیمونم.شاید کمتر.
چرا انتظار دارم ازت که بمونی؟چرا میخوام که بمونی؟چرا همش منتظرم از سمتت یه حرف امیدوار کننده بشنوم؟کلی سوال تو سرمه.
+تو این مدت...کجا بودی؟
_.....تو آمریکا یه شرکت دارم و اونجا کار میکنم.
+یعنی به خاطر یه شرکت یهو غیبت زد؟
_معلومه که نه.
+پس چی؟هان؟براچی یهو غیبت زد؟تو حتی یه خبرم ندادی.نمیدونستم زنده ای یا مرده.همش منتظر یه پیام یا تماس از طرف تو بودم.
_بهت حق میدم اگه از دستم عصبی.
+بهم حق میدی؟همین؟
_لوهان،من رفتنم بی دلیل نبود ولی نمیتونم بهت بگم.به هیچکس.
+چرا نمیتونی بگی؟
_حتی نمیتونم جواب اینم بدم.
+باشه،نگو.
_لوهان منم به اندازه تو سختی کشیدم،باور کن.
+معلومه که باور نمیکنم.
بازم بغض.بغض نبودت هردفعه ای چنگ میزنه به گلوم.
+بزار بهت بگم سهون شاید کم بشه از غمی که این دوسال کشیدم.به نظر دوسال میاد ولی برا من دویست سال گذشت.مثل بچه ای شدم که باباش رفته ماموریت و هرروز منتظر برگشتنشه.درد انتظارت منو خورد کرد سهون.میفهمی انتظار یعنی چی؟میفهمی خبر نداشتن از عزیزت یعنی چی؟من هرروز با توهمت زندگی میکنم.نمیتونم بغلش کنم ولی هرروز بهش میگم چقدر دلتنگتم،بهش میگم هنوزم مثل روز اول دوست دارم،بهش میگم تا آخرین لحظه زندگیم منتظرت میمونم و تو نمیای.برو سهون.هنوزم دوست دارم ولی نمیتونم بهت اعتماد کنم.تو به خاطر من برنگشتی پس قرارم نیست به خاطر من اینجا بمونی.نزار دوباره چشمام به دیدنت عادت کنن.تا بیشتر از این،این خونه بوی تورو نگرفته برو.فراموش میکنم برگشتی و بازم منتظرت میمونم،منتظر روزی میمونم که به خاطر من بیای و بمونی برای همیشه.
سهون
هیچوقت نمیخواستم دلیل گریه هات باشم.هیچوقت دوست نداشتم گریه هاتو ببینم.چی به سرت اومده؟
_بزار منم بگم.همش از فکر اینکه داری چیکار میکنی و چه حالی داری یه لحظم چشم روهم نزاشتم.هنوزم شبا با کلی قرص میتونم بخوابم که آخرشم ختم میشه به کابوسهایی که تورو توشون از دست میدم.کابوس من اینجاست،دارم زندگیش میکنم.یک ثانیم نشده که به فکرت نباشم.حتی نمیتونستم از کسی خبر بگیرم که تو چه وضعی هستی.ازم میخوای برم؟باشه.میرم.نمیدونم اون روزی که میگی کی میرسه.شاید بتونه همین امروز باشه ولی میرم و بازم به تو فکر میکنم.بالاخره یه روز ذره ذره توی فکرت آب میشم.
رفتم.از اون خونه.از پیش تو.حتی نتونستم بغلت کنم.حتی فرصت نشد یه بار دیگه اشکاتو پاک کنم.ته این عشق ممنوعه کی قراره بسوزه؟
لوهان
چند دقیقه ای شده که رفتی و من هنوز وسط خونه ایستاده به در زل زدم.کاش بیای درو بزنی.بیای بغلم کنی و بگی به خاطر من میمونی.بگی اون دوسال چیزی جز خواب نبوده.تو دوباره رفتی.بدون خداحافظی،درست مثل اون روز.
*فلش بک*
لوهان
+الو سوهو؟
*سلام پسر.
+از سهون خبر نداری؟
*چقدر صدات میلرزه.اون احمق باید تا الان رسیده باشه پکن.
+دقیقا،ولی نرسیده.تو فرودگاه پرسیدم و گفتن اصلا کسی به این اسم بلیط نداشته.
*یعنی چی؟بهش زنگ زدی؟
+خاموشه.
*خانوادش چی؟
+هیچکس ازش خبر نداره.سوهو دارم دیوونه میشم.نکنه اتفاقی براش افتاده؟
*یعنی چی.من خودم تا فرودگاه رسوندمش.
+دیدی بره سوار هواپیما بشه؟
*نه،من عجله داشتم و اونم گفت میتونم برم و نیازی نیست بمونم،منم برگشتم.
+لطفا سوهو یه کاری بکن.
*میرم دنبالش اگه خبری شد بهت زنگ میزنم.
سهون
سوهو منو تا فرودگاه رسوند و رفت.باید برگردم هتل.دوروز دیگه پرواز به آمریکا دارم.لوهان،امیدوارم منو ببخشی.نمیدونم کی قراره دلیل این کارمو بفهمی ولی بدون هرکاری کردم برای تو بوده.*پایان فلش بک*
لوهان
مطمئنم قراره اون روزا بازم تکرار بشه.دیگه نمیخوام توی توهمت زندگی کنم.حالا که اومدی چرا نمونی؟چرا کابوس زندگیتو تموم نکنیم؟تو درست گفتی،شاید اون روز،همین امروز باشه.امیدوارم از خونه خیلی دور نشده باشی.
......................
ووت یادتون نره♥️

YOU ARE READING
2520
Fanfictionمن و تو از این دنیا یه زندگیه اروم خواستیم. عشق ظاهر زیبایی داره ولی سراسر درده. Couple: HunHan