Part - 01

1.4K 173 11
                                    


دنیای امگاورس دیگه انقدر جا افتاده که نیازی به توضیح نداشته باشه؛ دنیایی که ازدواج یعنی جفت‌گیری، جنسیت یعنی ماهیت و عشق در نگاه اول یعنی زینگ و فرمون، تاپ یعنی آلفا، باتم یعنی امگا، ورس یعنی بتا و تعهد به برگه ازدواج یعنی تعلق به مارک!

خیلیا در ژانر امگاورس از امپرگ (باردار شدن مردان) استفاده میکنن.

به شخصه مشکلی با این موضوع که مرد باردار بشه ندارم، اما چون داستان من جای اضافه‌ای برای این موضوع نداره از نوشتنش صرف نظر میکنم.

امیدوارم تا آخر داستان همراهم بمونین♡


────────────────


تسکین، التیام، بهبود، شفا و هر کلمه‌ی دیگه‌ای که میتونه باعث فروکش کردن درد و تزریق آرامش به رگها بشه، همگی یک معنی دارن‌؛ فقط این تفاوت و تنوع هستش که مثل همیشه شهر رو چراغونی میکنه.
زمانی هیچکدوم از این کلمات وجود نداشتن، بعدها یک اسم برای هر رفتار گذاشته شد که بعدها بازم هر کدومشون در زمان و شکل‌های مختلف دوباره به دنیا اومدن.
مثل انسانی که در اول فقط از هر جنس یدونه بوده، اما الان چی؟
تولدهای مکرر باعث شدن که ما الان هشت میلیارد شدیم.

همه چیز در این دنیا بارها و بارها متولد میشه.
حتی طبیعت هم به دفعات بسیار رنگ باخته و دوباره پس گرفته.
حس سرزندگی و شادابی، یا مرگ و سیاهی؛ فرقی در ظاهر نیست، مهم اتفاقی هستش که رخ میده‌.
شکوفه‌؛ شکوفه بهترین کلمه برای توصیف این پیدایش‌ها هست.

شکوفه؛ حسی مانند تولد دوباره!

────────────────

لباس های اتو کشیده‌ و زرشکی رنگش رو با یه شلوار لی مشکی، تاب مشکی و پیراهن چهارخونه‌ی مشکی قرمزش عوض کرد.
عطری که از قبل به لباسش زده بود رو تمدید کرد و بعد از حس اون بوی گرم لبخند آرومی به انحنای لبهاش دعوت کرد.

موهای خرمایی رنگشو روی پیشونیش ریخت و با برداشتن هدفون و کوله پشتیش اتاق رو به سمت در خروجی ترک کرد.
کتونی های سفیدش رو با له کردن پشتش پوشید و با قفل کردن در، به طور کامل از خونه خارج شد.

قفل دو چرخه‌ی قرمز جلوی در حیاط رو باز کرد و سوار دوچرخه‌ش شد.
همچنان که شروع به پدال زدن کرد، پلی‌لیست مشکی رنگش رو پخش کرد و بعد با سرعت نسبتا بیشتری پدال زد‌.

امروز چه خوب بود؛ آسمون لباس طلایی پوشیده و روی لباسش رگه‌های سرخی جای گرفته بودن.
باد ملایمی میوزید و صدای پرستو های مهاجر حتی با وجود هدفون روی گوش هم قابل تصور و شنیدن بود.

تابستون داشت تموم میشد، فقط یک هفته باقی مونده بود تا از این تعطیلات دست بکشه و برگرده به خونه‌ی خودش.
صدای آهنگ که قطع شد فورا سرعتش رو کم و گوشیش رو از جیب دوچرخه‌‌ش خارج کرد.

Blossom🌷Where stories live. Discover now