Part - 21 (نکته)

157 50 4
                                    

‌‌‌
سلام!
اول از همه می‌خوام بگم که می‌دونم یک ماه از آخرین آپدیت پارت جدید گذشته و خب براش دلیل داشتم... وقتی پارت جدید آماده شد که یک خبر ناراحت کننده کل کشور رو عزادار خودش کرد. مسلما نمی‌شد در همچین شرایطی که هر روز داشت بدتر می‌شد –همچنان ادامه داره– من به فکر فیکشن و... این چیزا باشم.. اصلا در وضعیتی نبودم که به این چیز‌ا توجه کنم و مطمئنم حال شما هم از من بهتر نبوده که بدتر بوده:) به هر حال هنوزم نمی‌خواستم آپش کنم، ولی از اونجایی که می‌خواستم دیگه وقفه‌ی زیادی بین پارت‌ها نیفته، هرچه زودتر تمومش کنم و پرونده‌ش رو ببندم، امروز آپلودش کردم. هیچ انتظاری ندارم که الان بخونید، ووت بدید یا کامنت بذارید. این فیک همیشه هست و قرار نیست جایی بره. هروقت حس کردین حالتون بهتره بخونید. به هر حال نباید یکسره رو مود بد باشید...
در ضمن از فیکشن ‌‌‌‌وانیلا چری و INVU هم احتمالا تا آخر هفته یک پارت آپلود بشه.
‌‌‌
مطمئن باشید همه‌ی اون‌هایی که خون جوون‌های ما رو بی‌گناه ریختن روزی جواب جنایت‌هاشون رو می‌گیرن!
اون‌ها باید تقاص مهساها، حدیث‌ها، نیکاها و تماااام خون هایی که از ده ها سال پیش ریختن رو پس بدن!
به امید زن، زندگی و آزادی.
به امید مرد، میهن و آبادی.
به امید حق، خاک و ایران‌ ‌‌‌:)
‌‌‌‌
‌‌‌
‌‌‌────────────‌‌────────
‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌
گوشی رو قطع کرد و سریع از روی مبل پرید پایین. لحظه‌ای رو تلف نکرد و با برداشتن سویشرت سفید رنگش، مشغول پوشیدنش شد. چانیول با دیدن بکهیون که داره به منظور بیرون رفتن آماده می‌شه، از جاش بلند شد و به طرف پسر کوچکتر رفت.
‌‌‌
- داری چیکار می‌کنی؟ کجا می‌خوای بری؟
‌‌‌‌
- می‌رم پیش جونگین!
‌‌
- این وقت شب؟ الان نمی‌شه خطرناکه! بعدشم تو باید جایی باشی که آنتن بده. شاید بخاطر تصادف سهون خواستن باهات تماس بگیرن.
‌‌‌
بکهیون از حرکت ایستاد و کمی فکر کرد. مسلما حق با چانیول بود، ولی بک نمی‌تونست دست روی دست بذاره و همینطوری منتظر تماس باشه! نهایت می‌تونست گوشیش رو به چانیول بده و خودش تنهایی بره جنگل. اصلا هم دلش نمی‌خواست برعکس این قضیه رو پیاده کنه و بذاره چانیول این خبر‌ها رو به جونگین بده. آخه کی دلش می‌خواست فردی که دوستش داره رو دو دستی بفرسته پیش اکسش؟ اونم نه اکسی که رابطه‌ی باهاش تو خالی و مملو از احساسات زودگذر بود، اون شخص کسی هست که چان هنوز هم دوستش داره، صرف نظر این که نوع دوست داشتنش از نوع دیگری بود. به هر حال بکهیون اصلا دوست نداشت چان رو به تنهایی اونجا بفرسته!
‌‌‌‌
- خب بیا یک کاری کنیم. من گوشیم رو می‌ذارم پیش تو و خودم می‌رم. چطوره؟
‌‌‌
- مگه می‌تونی تنهایی بری اونجا و زهر ترک نشی؟ اگه آره که خب برو!
‌‌‌‌‌‌
- ای لعنت بهتون! خب توام بیا، ولی گوشی رو می‌دیم دست دویونگ و بهش می‌گیم جریان چیه. دیگه حرف اضافه هم نزن، اگه میای برو بپوش.
‌‌‌
چانیول کمی بی‌حرکت موند تا ببینه این ایده ایرادی داره یا نه. وقتی مطمئن شد اشتباهی در کار نیست، نفسش رو فوت کرد و مثل بکهیون فقط سویشرتی پوشید و به دنبال بتا رفت. بکهیون بعد از قفل کردن در گوشیش رو برداشت و شماره‌ی دوستش رو گرفت و منتظر جوابش موند.
‌‌‌‌‌
- اگه خوابیده باشی پوستت رو می‌کنم!
‌‌‌
هنوز جوهر تهدید کردنش خشک نشده بود که صدای دویونگ در اون طرف خط بلند شد. بک بعد از چند بار فحش دادن که به معنای احوالپرسی بود، گفت که داره میاد اونجا و قضیه رو براش توضیح داد. بتا وقتی مطمئن شد که مکالمه به پایان رسیده، استارت رو زد و به حرکت دراومد. اصلا دلش نمی‌خواست به سرنوشت سهون دچار بشه! تا جنگل یک ساعت راه بود، اما این مقیاس برای روز تعیین شده بود و با احتساب ترافیک‌های همیشگی. نه برای دو نصف شب و این جاده‌ی خلوت! برای اولین بار بکهیون از خیر جریمه و قانون‌مداری گذشت و پا روی پدال فشرد تا هرچه سریع تر به مقصد برسه؛ مقصدی که اصلا ازش خاطره‌ی خوشی نداشت و ازش وحشت داشت، ولی حالا با وجود چانیول قوتی در قلبش ریشه انداخته بود و اجازه نمی‌داد ترس به درونش رخنه کنه!
‌‌‌‌
- احساس نمی‌کنی داری تند می‌ری؟
‌‌‌‌
- چرا احساس نکنم وقتی خودم تصمیم گرفتم که انجامش بدم؟
‌‌‌‌‌
چان نگاه خیره‌ای به پسر بور انداخت و دیگه چیزی نگفت. دیگه بکهیون خودش راننده بود و می‌دونست چطوری باید حرکت کنه، نیازی به دخالت کردن در رشته و حیطه‌ی شغلی پسر نبود! سرش رو به بالشتک پشتش تکیه داد و پلک‌هاش رو روی همدیگه قرار داد تا بتونه کمی از خستگیش رو رفع و برطرف کنه. بک زیر چشمی به آلفای مورد علاقه‌ش نگاه کرد و لبخند آرومی روی صورتش نقش بست. این آلفا برعکس بقیه صورت معصوم و تو دل برویی داشت و مغز هرکسی رو مجبور به گفتن "بانمک" می‌کرد! وقتی چشم‌های درشت و براقش بسته می‌شدن، موهای پرپشت و نرمش بطور جدی‌تر روی پلک‌های کوتاهش خودنمایی و دلبری می‌کردن! بکهیون حتی اینم متوجه شده بود که چانیول وقتی خوابش سنگینه لب‌های پفکیش از هم فاصله می‌گیرن و با دهان باز می‌خوابه، برای همین دلیل لپ‌هاش هم به خاطر فشار بالش حالتی مچاله‌ به خودشون می‌گرفتن و بامزه‌تر از هر موقع دیگه‌ای می‌کردنش!

Blossom🌷Where stories live. Discover now