Part 23

157 51 11
                                    

بنام خدای رنگین‌کمان

‌‌‌‌

‌‌‌‌‌‌‌‌

تمشک‌هایی که کنده بود رو تموم کرد و وقتی انگشتش به سنگ خالی برخورد کرد، متوجه تموم شدن تمشک‌های خوشمزه‌ش شد. دیگه حوصله نداشت یک بار دیگه بره میوه از بوته بچینه. انگشت‌های بنفش و قرمز شده‌ش رو وارد دهنش کرد و شروع کرد به خوردنشون. این طرفا آب و رودخانه‌ای نبود که دستش رو بشوره، پس اولیه و مکررترین عمل ممکن رو انجام داد؛ البته رودخانه بود و اتفاقا خیلی هم نزدیک بود، منتهی این بکهیون بود کلا حوصله‌ی کار کشیدن از پاهاش رو نداشت. شب انقدر بد گذشت که امگای غمگین در آغوشش از حال رفت، مجبور شدن ببرنش خونه‌ی خودش که بغل رودخونه قرار داشت. تا همین الان که بکهیون نخوابیده بود، چانیول هم بیدار بود تا تب ناگهانی جونگین رو کنترل کنه.
‌‌‌‌
آلفای مو فرفری یکم، فقط یکم، احساس حسادت رو در وجودش حس می‌کرد؛ چراکه جونگین هیچوقت بخاطر نبود چانیول یا اتفاقای که سرش اومد به این حال و روز نیفتاده بود، درحالیکه الان بخاطر شخصی که حتی ده روز کامل هم پیشش نبوده، داشت خودش رو نابود می‌کرد و برای دیدنش بی‌تاب بود! هرچند منطقی که داشت بعدا اومد و بر احساسش غلبه کرد و بهش گوشزد کرد که چان آلفای حقیقی این پسر نبوده که پیوندهای درونی قوی‌ای برای هم ایجاد می‌کردن؛ اونا حتی همدیگه رو مارک نکرده بودن، پس انتظار و توقع داشتن خیلی غیر منطقی بود! حالا جدا از تمام این موضوعات، اگه میل و کشش این دو نفر بهم زیاد و قوی بود، پس صد درصد اونا برای همدیگه ساخته شدن و صرف کردن وقت اضافه برای شناختن، احمقانه بود و علاوه بر بقیه، فقط جون جونگین و یا حتی سهون رو به خطر می‌انداخت!
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چانیول خسته و با چشم‌های گود افتاده از خونه خارج شد و دستی به پیشونی خودش کشید. بکهیون وقتی دیدش از جا برخاست و به طرفش قدم برداشت. چانیول بدون هیچ حرفی بتای چشم روشن رو به آغوش کشید و دل بکهیون رو به رعشه انداخت. این حرکت براش تازگی داشت، انگار این آغوش فقط منشا در برطرف کردن خستگی نداشت. حسی فراتر از این حس‌های پیش‌پا افتاده در وجود آلفا درحال جوش و خروش بود و سعی داشت همون حس رو از طریق رگ‌های نامرئی بینـشون به وجود بکهیون منتقل کنه. بتا حرکت کرد و با کمک دست‌هاش، بدن چانیول رو به بدن خودش گره زد. گرمای شیرین بدن هردو درحال رقصیدن بود و اینطوری جفت شدن عطر آلفا و بتا شکل می‌گرفت. هرچند بتاها هرگز عطر عمومی‌ای نداشتن و فقط کسایی می‌تونستن ماهیت این موجودات رو متوجه بشن که یا بتا باشن و یا جفتشون! به بینی آلفا هیچ بوی خاصی شنیده نمی‌شد؛ اما به بینی بکهون، عطر برگ کاج بدن خودش در رایحه‌ی دارچین‌ چانیول تنیده شده و ترکیب زیبایی به ارمغان آورده بود. همراه با نوازش کتف آلفا، استارت مکالمه رو زد.
‌‌‌‌‌
- خسته نباشی چان. اصلا نخوابیدی‌‌ و حتما خوابت میاد..
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
- توام که نخوابیدی!‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
- من عادت دارم به بیدار بودن، چه شب‌هایی که نخوابیدم و فیلم نگاه کردم.. واه واه واه
‌‌‌‌‌‌‌
چانیول از لحن بکهیون خنده‌ش گرفت و با شیطنت پرسید: اوه جدی؟ حالا چه فیلمی نگاه می‌کردی؟!
‌‌‌‌
- پورن!
‌‌‌‌
- نه جدی پرسیدم..
‌‌‌
- منم جدی جواب دادم!
‌‌‌‌‌‌
آلفا لحظه‌ای جا خورد، سرش رو از روی شونه‌ی بتا برداشت و بهش نگاه کرد. به بکهیون نمی‌خورد که پورن ببینه و از اون کارهای شبانه انجام بده، برای همین از جوابش متعجب شد. بتا وقتی چشم‌های درشت چانیول رو دید، شونه بالا انداخت:

Blossom🌷Where stories live. Discover now