صدای پیامک به گوش رسید و سهون چشمهاشو باز کرد.
گوشی رو برداشت و با خوندن محتویات داخل باکس پیام، اخمهاش از هم فاصله گرفت و لبخند کوچیکی روی لبهاش شکل گرفت.
- چیشد؟
- موافقت کردن! فقط باید ۲۴ ساعته برگردم.- برمیگردی دیگه؟
- تا ببینم چی پیش میاد..
بکهیون چشم غرهای رفت و ماشین رو کنار جادهی نسبتا خلوت نگهداشت.
سهون متعجب به بکهیون نگاه کرد و منتظر موند جوابی بگیره، اما بکهیون بدون اینکه چیزی بگه فقط پیاده شد و رفت سمت مارکتی که توی هوای تقریبا تاریک، تابلوهای چراغونیش رو روشن کرده بود و خودنمایی میکرد.
سهون شونهای بالا انداخت و خودشو با گوشی مشغول کرد.
- یه زنگ بزنم به رفیق عزیزم ببینم اونور دنیا چخبره.
دنبال اپ مخاطبینش گشت و بعد از پیدا کردنش اسم دوستشو سرچ کرد.
تماس رو گذاشت روی اسپیکر و گوشیو روی سینهش گذاشت.
همچنان که تکیهگاه صندلی رو خوابونده بود و دراز کشیده بود، سوتزنان منتظر جواب دادن شخص موردنظر بود.
- سهون؟
- هی جنو! چطوری رفیق؟
- به به! آه گاد ببین چه کار خوبی انجام دادم که صدای سهون رو میشنوم!
هردو خندیدن. رفاقت و این سم بازیا دیگه..!
سهون خندش رو کنترل کرد و نگاهی به سقف ماشین انداخت.
- خب حالا مزه نریز! زنگ زدم بگم دلم برات تنگ شده.
- واو.. خب.. دل منم برات تنگ شده..!
جنو شوکه و با لحن آرومی ابراز دلتنگی کرد.
سهون اومدن بکهیون رو زیرنظر گرفت و با تعجب ساختگی ادامه داد.
- چیه انتظار نداشتی؟
- راستش این رفتارا از تو بعیده!
- همینشه که جذبه دارم. اوضاع چطوره؟ بقیه بچها خوبن؟ خودت خوبی؟
- یواش تر بابا! کاش هرماه میرفتی مسافرت اینطوری عشق میورزیدی!
سهون چشم غرهای رفت و آه بلندی کشید که یعنی بسه مزه ریختن.
بکهیون همینکه نشست خواست بخاطر قیمت بطری آب غر بزنه اما وقتی دید سهون داره با تلفن صحبت میکنه سکوت کرد و خودشو با کمربند و روشن کردن ماشین مشغول کرد.
- راستش خبری نیست، قرار بود یه پارتی بگیریم همو ببینیم و خوش بگذرونیم، اما کنسل شد
- چرا؟
- من حوصله نداشتم و الکی گفتم بابام مریضه، الانم دارم کنار ساحل آفتاب میگیرم، اونم تنهایی! هاهاها میبینی یه تنه گند زدم به هیکل هر ده نفرشون؟
سهون با تصور بحث اونها و دراما بازی های جنو زد زیر خنده و صدای خندهی جنو رو هم درآورد.
خدای دراما بود این بشر!
بخاطر مودی بودن میتونست کل دنیا رو به پایین تنهش بگیره و درآخر با یه لبخند حرص درار بگه راجبش متاسف نیست!!
- وای.. دهنت .. پس منم اینطوری رد میکنی نه؟
- اوه البته که نه! شما از لحاظ مالی خیلی در لول بالاتری قرار داری پس باید احترام بلک کارتتو نگهدارم.
- گمشو عوضی! اصلا هم دلم برات تنگ نشده! قطع کن کار دارم.
- باشه جوجه اردک! بعدا میبینمت!
جنو سریعا قطع کرد و دیگه به گوشهاش اجازه نداد فحش های سهون رو بشنون. حسی که توی سر به سر گذاشتن سهون وجود داشت مثل له کردن خمیر روی میز با تمام قدرت بود!
وقتی بوق آزاد توی ماشین پخش شد فحشها نافرجام از شنیده شدن، برگشتن به دهن سهون.
بکهیون ریز میخندید و توی ذهنش داشت اردک رو با سهون مقایسه میکرد.
وقتی سهون خندهی بکهیون رو دید چشم غرهای رفت و ضربهی آرومی به بازوی پسر زد.
- هی لعنتی! نخند!
- ببخشید ببخشید. آخه واقعا قیافهت خنده دار میشه وقتی اردک تصورت میکنم!
- یدونه کنار تو میخواستم ابهتمو نگهدارم که این جنو گند زد بهش!
- شل بگیر بابا! ابهت کیلویی چنده؟ کی گفته آلفاها همشون باید سرد و رسمی باشن؟
دستی توی هوا تکون داد و خیلی راحت از موضوع آلفا بودن سهون صحبت کرد، یجوری مطمئن اینو گفته بود که انگار سهون خودش گفته بود!
- حالا خیلیم اونطوری نیستم. ولی هر رفتاری یه مکانی داره!
- اینم یه حرفیه!
- خودت چی هستی؟
- بتا
سهون انقدری سر این کلمه تعجب کرد که سر کرهای بودن پسر انقدر تعجب نکرد!
اصلا به جثه و ظاهرش نمیخورد بتا باشه!
شایدم انقدر توی کشور های غربی و آدمهاش زندگی کرده بود، یادش رفته بود فرم و حالت شرقی ها فرق میکنه.
- چیه از اینم تعجب کردی؟ نگو به نظرت کوچیک میام که خودم خفهت میکنم!
- خب در مقایسه با من و با وجود بتا بودنت یکم ریزه میزه ای.
- محض اطلاعت باید بگم که اینطرف دنیا ما جثه و این چیزا رو ملاک نمیدونیم. و منم گفتم که همه چیم اینجاییه!
سهون نگاهشو مظلوم کرد و با گفتن "باشه حالا چرا عصبی میشی؟" بحث رو تموم کرد.
یک لحظه، فقط یک لحظه از اون نگاه سبز و وحشی پسر ترسید!!
- نژادت چیه؟
- گرگ.. و تو؟
- هه! من ببر-سان هستم! میدونی که ببر از گرگ قوی تره؟
بکهیون با پوزخند شیطانی ای اینو گفت و با چشم غرهی سهون پوزخندش عمیق تر شد.
- خب که چی؟ من آلفام!
- نمیخوام ناراحتت کنم اما بتای ببر تقریبا با آلفای گرگ برابره، از لحاظ قدرت بدنی!
- چی؟! امکان نداره!!
- برای همینه میگم جثه اهمیتی نداره بیب. پز گنده بودنتو نده چون من بخوام حتی میکنم تورو بکنم!
بکهیون به دنبالهی حرفش بلند بلند خندید و دستشو برد سمت ضبط تا آهنگی بذاره و لذت ببره.
سهون اخمی کرد و زاویهی دیدش رو به منظرهی زودگذر تغییر داد.
سهون واقعا این حقیقت رو نمیدونست یا داشت مسخره بازی درمیارود؟!
هرچی که بود، مهم نبود؛ حقیقت همین بود و تغییر نمیکرد.
یعنی اگه الان درگیری ای بین بکهیون و سهون رخ میداد، هیچ بازندهای وسط میدون قرار نمیگرفت.
بعد از پلی شدن آهنگ smooth criminal بکهیون خیلی غیرمعمول صدای ضبط رو زیاد کرد.
YOU ARE READING
Blossom🌷
FanfictionName: Blossom Main Couple: Sekai, Chanbaek Side Couple: Chankai Gener: Omegaverse, Smut, Supernatural, Thriller Writer: Natalia «شکوفه؛ حسی مانند تولّد دوباره!»