وقتی تابلوی مورد نظرش رو دید، سرعتش رو کمتر کرد و ماشین رو به حالت پارک دوبل نگهداشت. همینکه لاستیکها از حرکت ایستادن، بکهیون سریع در رو باز کرد و پیاده شد. چانیول خواست بهش بگه صبر کنه تا خودشم بیاد که با محکم کوبیده شدن در نتونست چیزی بگه! نفسش رو کلافه فوت کرد و با چشم دنبال جای خالی گشت.
بکهیون بدون ذرهای توجه به چانیول با قدمهای تند خودش رفت سمت داهلیا و بعد از نگاه گذرایی به خیابون، وارد بار شد. خوشحال شد که چانیول دیگه جای قبلیش پارک نکرده بود، این یعنی آدرس مکان رو گم کرده بود و مزاحمتی براش ایجاد نمیکرد.
تا حال و هوای بار براش یادآوری شد، نفس عمیقی کشید و با یک لبخند، اتفاق امروز رو فراموش کرد. سریع به طرف کانتر رفت و یک تکیلا سفارش داد. تا آماده شدن درخواستش صندلی رو چرخوند و به استیج رقص چشم دوخت. اکثرا همشون مست و شاد بودن و با رقصیدن داشتن انرژی خودشون رو تخلیه میکردن. بکهیونم میخواست تا یک ربع دیگه به جمع همون افراد اضافه بشه.با صدای برخورد پیک تکیلا به میز چوبی، بکهیون نگاهش رو از جمعیت گرفت و بعد از تشکر کوتاهی، جام رو نزدیک لبش آورد و مزه مزهش کرد؛ طعمش فوقالعاده بود! وقتی کمی حرارت بدنش و احساس سوزش گلوش افزایش پیدا کرد سرعت نوشیدنش رو بیشتر کرد و در عرض پنج ثانیه شات دومش رو درخواست کرد، اما نه با درصد چهل، اینبار با درصد پنجاه سفارش داد.
پیک دومشم بالاخره سر رسید و اون رو هم سر کشید، حالا دیگه رگ به رگ بدنش توی حرارت دلچسبی غرق بود و چشمهاش دودو میزد. شات سومم تموم کرد و از جاش بلند شد. سرپا ایستاد و کمی تلوتلو خورد، ولی روی پاهاش کمی تمرکز کرد و بعد به سمت پیست دنس قدم برداشت، در حالت عادی از موزیکی که پخش میشد خوشش نمیاومد، اما حالا بخاطر شنگول شدنش دلش میخواست با همین آهنگ انقدر برقصه و شادی کنه که بیان جنازش رو بیرون ببرن!
یکم سخت بود روی تک تک اعضای بدنش کنترل داشته باشه اما هرجوری که بود حرکاتش رو باهم هماهنگ کرد و تبدیل شد به همون افرادی که یک ربع پیش داشتن داخل همدیگه میلولیدن!
- چه رقصی میکنی خوشگله!
یکی از دخترای جمعیت که رایحهی خنک آلفاگونهش بدنش رو احاطه کرده بود، این رو به بکهیون گفت. بکهیون پشت چشمی نازک کرد و با دستش به دختر لایک داد، که یعنی باهاش موافقه! دختر آلفا خندید و شروع به رقصیدن با بکهیون کرد. کم کم با همون دختر رفت وسط پیست و بین همه گم شد. حالا دیگه طرف مقابلش هر لحظه به آدمهایی تغییر میکرد که هیچکدوم رو نمیشناخت. تو حال خودش نبود که دستش به نرمی گرفته و به طرف پایین استیج کشیده شد. برعکس مواقع نرمال و عادی، پرخاشگری نکرد و اتفاقا کلا با یک لبخند بزرگ مقابل یک آلفای غریبه و استرالیایی مونده بود.
- تو که انقدر خوب به خودت پیچ و تاب میدی، جاهای دیگه هم میتونی از اون انعطافت استفاده کنی؟!
- بستگی داره طرفم چقدر ارزش داشته باشه!
بتای چشم رنگی با سرخوشی اعلام و با حالت مشتری به آلفا نگاه کرد، از حق نمیگذشت بد تیکهای نبود! آلفا برای اینکه تاثیر بیشتری توی دلبری داشته باشه، آروم بازوهای بکهیون رو لمس میکرد و با آزاد کردن فرمونهاش میخواست بتایی که مثل امگاها با فرمون ضعیف نمیشن رو خام بکنه.
- با اینکه شبیه کراشم نیستی و اون حرومی رو کلا دو روزه میشناسم، اما حداقل در حدی هستی که بتونم باهات بیام مستر!
به شونهی مرد زد و حکم تاييديهی میلش رو صادر کرد. مشغول لمس کردن همدیگه شدن، آروم آروم و با هدایتهای آلفا به یک قسمت تقریبا تاریک رفتن و بکهیون رو به دیوار اون قسمت تکیه داد. بدون فوت وقت شروع به بوسیدن لمس همدیگه کردن و همزمان نفس نفس میزدن.
بکهیون دکمههای آلفا رو همونجا باز کرد و دستی به سیکسپکهای آلفای غریبه کشید. آلفا هم همین کار بتا رو تکرار کرد و درگیر باز کردن دکمههای بکهیون بود که دستش پس زده شد! اول فکر کرد بکهیونه و حتما مشکلی با اون قسمت داره، اما وقتی دید دستهای بتا نبودن که پسش زدن، سرش رو برگردوند و چشمهاش میخکوب چانیول عصبانی شدن. به یک لحظه حس کرد این شخص آلفای حقیقی بکهیونه و خیلی ترسید!
- اوه.. من نمیدونستم این پسر آلفا داره.. عذر میخوام!
بکهیون وقتی این جمله رو شنید چشمهاش رو از هم فاصله داد، کراشش رو دید و یک لحظه دلش ریخت. اولین بارش نبود میاومد داهلیا و وقتی کارش به اینجاها میکشید بعضی از پارتنرهای قبلیش میدیدنش، اما اینبار بطور تعجبآوری نگاه این آلفای آشنا واقعا براش غیرقابل تحمل بود و بکهیون رو وادار میکرد که باور کنه اشتباه کرده!
چانیول نفسهای سنگینی میکشید و با اون خشم متفاوت و عجیبش انگار چیزی رو به ذهن مرد تحمیل کرد و آلفای غریبه رو از جمع دور کرد! وقتی فقط خودشون دوتا موندن چانیول دستش رو بالا آورد تا دومین سیلی رو بهش برنه که با مشت محکم بکهیون به معدش از درد به خودش پیچید و بخاطر غیرقابل تحمل بودنش نالید. عصبانیتش اوج گرفت و وقتی دید بتا داره ازش فاصله میگیره، پارچهی قسمت کمر بکهیون رو گرفت و محکم کشید سمت خودش! بکهیون عصبی چنگی به صورت چانیول زد و روی صورتش جیغ کشید.
- اینجا چه غلطی میکنی حروم زاده؟! مگه بهت نگفتم گورتو گم کن؟
گونه و پیشونی چانیول شروع به سوزش کرد و چانیول حتی حس کرد پوستش کمی خونی شده، این پسر انسان بود یا ببر و پلنگ که انقدر ناخنهاش تیز بودن؟!
- ولت کنم که اینطوری مثل گوشت قربونی ازت مصرف کنن و آخرشم لاشهت رو بیان جمع کنن؟!
- به تو چه ربطی دارههه؟! ده آخه تو چیکارهی منی که واسه من تعیین تکلیف کنی؟! مگه اولین بارمه؟!
درسته که مست بود، لبهاش درست به همدیگه نمیچسبید و کشیده حرف میزد، اما فریادهاش که بین موزیک محو شده بود مانع این میشد که چانیول جدی نگیرتش، پس اینجا انگاری پاتوقشه و عادت داره به اینطور کارها! عصبی مچ دست بکهیون رو کشید و بردش طرف راهرویی که کمی صدا داخلش کمتر بود، دستش رو که ول کرد اینبار یقهش رو بین مشتهاش گرفت و داخل مردمکهای وحشی و روشن بتا خیره شد؛ دست خودش نبود، نمیتونست خشمش رو نسبت به کسی که فقط دو روز بود میشناختش کنترل کنه!
- چی کم داری که مثل هرزهها میای اینجا و حراج میزنی؟! نکنه فکر کردی این هرزههای از خودت بدتر قراره جفت حقیقی تو بشن؟!
- کی گفته من دنبال جفت حقیقیمم؟ من فقط هروقت حس خستگیم زیاد تر از حد معمول میشه میام اینجا و با این روش ذهنم رو از هر چیز موجودی آزاد میکنم. حالا اینکه تو میخوای تصور کنی روش من خوش گذرانیه و من درواقع یک آدم بیدرد، مرفه و خوشحالم.. باشه فکر کن! به جهنم که راجبم چی فکر میکنی و چه نظری دربارم داری!
نه.. قرار نبود بکهیون وقتی مست میکنه عصبی بشه! اون این کارو نمیکرد که توی دردسرهاش غلت بزنه، اون مست میکرد که از افکارش فرار کنه، نه اینکه درست روبهروی اونها قرار بگیره.. دردسری به اسم قلب، به اسم عشق و احساسات و درکل.. دردسری به اسم چانیول!
چانیول یقهش رو ناخواسته ول کرد و کمی گادرش رو پایین آورد. در عوض، بدون فکر و عقل، سر بتا رو با دستهاش گرفت و بین سینهی خودش پنهان کرد! بکهیون در ابتدا تلاش کرد که از کراشش فاصله بگیره اما خب.. تظاهر کردن جلوی قلب خودش رو گذاشت کنار و همونجا موند، انگار که آغوش این پسر از الکل هم امن تر و آروم تر بود!
- ازم ناراحت نشو. بهم حق بده ازت عصبانی بشم، اومدم و وقتی تورو توی اون وضعیت دیدم یطوری شدم.. یعنی.. اصلا خوشم نیومد از دیدن اون صحنه!
چانیول صادقانه حرف دلش رو زد و بکهیون کمی ته دلش ذوق زده شد، با اینکه مست بود اما این قسمت مغزش خوب کار میکرد که زود تصورات و سناریوهای رمنسش رو بسازه که شاید چانیولم بهش بیمیل نیست؛ دریغ از اینکه فقط کافی بود کمی به گرایش بین ماهیت همدیگه دقت کنن و جواب سوالشون رو بگیرن!
────────────────────
— Be Continue..
خیلی کمه میدونم.. ببخشید.. قول میدم درعوض تلاش کنم پارت بعدی رو زودتر آپلود کنم♡
YOU ARE READING
Blossom🌷
FanfictionName: Blossom Main Couple: Sekai, Chanbaek Side Couple: Chankai Gener: Omegaverse, Smut, Supernatural, Thriller Writer: Natalia «شکوفه؛ حسی مانند تولّد دوباره!»