چپتر ششم

96 45 8
                                    

با ماژیک قرمز خط پررنگی روی" ۱۳ آوریل ۲۰۱۲ " کشید.
دهنش رو تا حدی که میتونست باز کرد و گاز بزرگی از سیب سبز توی دستش گرفت.
بینی دکمه‌ایش رو چین ریزی داد و با دهن پر و لپ‌های باد کرده رو به تقویم کثیف شده از خطوط قرمز، لبخند زد.
روی پاشنه‌ی پا چرخید و هیجان زده سمت در دوید. بدون خم شدن، یکی از پاهاش رو توی کتونی‌های کهنه‌ش فرو برد. با تکیه دادن دستش به چارچوب در، تعادلش رو موقع جا انداختن پاش، حفظ کرد.
لحظه‌ی آخر سیب رو با دندون‌هاش نگه‌داشت و کمی خم شد. دو انگشتش رو پشت پاش برد و لبه‌ی کفش رو دور مچش تنظیم کرد.
و دوباره با همون دست، سیب رو از دهنش جدا کرد.
صدای خانمی بدرقه‌ش کرد:

-با خودت چتر ببر. هوا ابریه.

لبخند کوچیک روی لب‌هاش عمیق‌تر شد و زیر لب با شیطنت زمزمه کرد:

-چه بهتر!

و بند کوله پشتی روی شونه‌ش رو محکم گرفت و شروع به دویدن کرد.

چند متری که از خونه فاصله گرفت قدم‌هاش تحلیل رفت و به تدریج وسط خیابون ایستاد.
لبخند روی لب‌هاش هم با همون سرعت جمع شد. نگاهی به اطرافش انداخت. خونه‌های ساده و کاهگلی. جدول‌های سنگی.

-: من قبلا اینجا بودم!

صدایی با هیجان توی سرش اون جمله رو فریاد کشید. صدای خودش.
صدای دیگه‌ای جواب داد:

-: معلومه که بودی احمق. اینجا مسیر خونه‌ست. هر روز ازش رد میشی.

باز هم صدای خودش بود ولی با لحنی متفاوت. انگار شخصیت‌های متفاوتی با یک صدا با هم بحث میکردن.
نفر سوم صدای خمیازه در اورد و کسل پرسید:

-: پس چرا به نظر اینقدر قدیمی میاد؟

اینبار لب‌هاشو تکون داد و بلند بلند به افکارش جواب داد:

-شاید خیلی وقته اینجا نبودم؟

جمله‌ش خبری بود ولی با لحن پرسشی بیان شد. صداش در انتهای جمله ضعیف‌تر شده بود.

صدای آشنایی از فاصله چند متری به گوشش رسید:

-بکهیون! داری چه کار میکنی؟ زود باش بیا.

نگاهی به روبه‌روش انداخت. پسر تپلی با گونه‌های گل انداخته، کک مک های پراکنده‌ای اطراف بینی نوک گرد و چشمای براق و روشن، براش دست تکون میداد.
تک پوش فسفری‌ رنگش با چشمای یشمی‌ش ست شده بود.
انگشت‌های کوتاه و حجیمش رو توی هوا تکون میداد و بدنش رو بالا و پایین میکرد.

-بدو دیگه.

سرش رو به دو طرف تکون داد تا افکارش رو پراکنده کنه. دوباره گوشه‌ی لب‌هاش بالا رفت و سمت دوستش دوید.
⋰*→∙-←*⋱

صدای بلند آهنگ، توی سالن پخش میشد. نورهای رنگی روشن و خاموش میشدن و فضا رو سرسام‌آورتر جلوه میدادن. بوی دود و تیزی الکل زیر بینیش می‌پیچید و سینه‌ش رو سنگین‌تر میکرد.
مشتشو جلوی دهنش گرفت و تک سرفه‌ای کرد. چندبار هم زیر لپ‌هاش از هوا پر شد و از بین لب‌های غنچه‌ شده‌ش خالی شد. ولی صدایی نداشت. شاید هم صداشو نمی‌شنید.

Alef ♡ الـــ🌪ـــف [ Season2 ] Where stories live. Discover now