انگشت اشاره و سبابه ش رو به لبه ی ظرف غذاخوری پسر مو مشکی مقابلش قلاب کرد و تکونش داد تا با صدای تق تق حرکت محتویات داخل ظرف توجه ش رو جلب کنه.
سر چیول بالا اومد و نگاه خسته ش از پایین پلک های ملتهب ش به چهره ی کنجکاو چانیول دوخته شد.
چانیول گردنش رو خم کرده بود و با فاصله ی کمی از صورتش با چشمای باز و نگاه دقیقش رو بین چشمای چیول میچرخوند. آروم و متعجب لب زد:
-الان داری منو میبینی؟
صداش ضعیف بود چون نمیخواست به گوش زندانی های اطرافشون برسه ولی سنسورهای قوی ایرپاد توی گوش های چیول همون زمزمه ی کم جون رو هم دریافت کردن و حالا صدای چانیول داشت تو گوش های دنیل منعکس میشد.
پسر موبلوند نگاهی به تصویر چهره ی چانیول توی مانیتورش انداخت. لبخندی زد و جوابی داد که فقط چیول میتونست بشنوه:
-البته. شبیه یک احمق خوش قیافه به نظر میای.
چیول با خونسردی و کسلی تکرار کرد:
-گفت شبیه یک احمق به نظر میای.
و بعد بی توجه به تغییر میمک صورت چانیول سرش رو دوباره پایین انداخت و موهای لخت و بلندش چشماشو پوشوند. به بازی کردن با چنگال و غذاش ادامه داد و صدای اعتراض آمیز دنیل رو شنید که میگفت:
-البته این همه چیزی نبود که گفتم!
میتونست تصور کنه پسر بزرگتر حین گفتن اون جمله مردمک چشماشو تو حدقه تاب داده و دهنشو کج کرده. که البته تصور دور از واقعیتی هم نبود.
چانیول چشماشو ریز کرده بود و با نگاه موشکافانه ای به حرکات چیول خیره شده بود. با شکاکیت گفت:
-مطمئنی اینو گفت؟
صدای دنیل اینبار هیجان زده بود:
-معلومه که نه! نباید بهش اعتماد کنی!
چیول بدون اینکه دوباره به چانیول نگاه کنه یا اهمیتی به حرف های دنیل بده شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:
-کاملا مطمئنم کلمات شبیه و احمق و به نظر میای رو شنیدم.
صدای دنیل کمی بالا رفت و پرده ی گوش چیول رو اذیت کرد:
-هی!!!
بی اراده یکی از دستاش رو سمت گوشش برد و روش گذاشت و پلک چشمش رو فشرد. ولی منبع صدا خارجی نبود تا با دستش بتونه گوشش رو کاور کنه و در امان نگهداره. اون جسم کوچیک لعنتی یجایی زیر تارهای بلند موهاش دقیقا داخل گوشش قایم شده بود و بیرون کشیدنش وسط سالن غذاخوری و در دیدرس دسته کم 14 تا دوربین حکم مرگ داشت.
اخم ظریفی ابروهاشو فرم داد و با صدای خفه ای غرید:
-من لعنتی به سالم موندن بدنم نیاز دارم!