سر فصل دوم: حالا، ما باهم، دوستیم یا دشمن؟کلاه سوییشرتش رو بیشتر روی صورتش کشید و دستاشو توی جیبهای شلوارش فرو برد. سرش رو پایین برد و قدمهای سبکی برداشت.
پدر و برادر خوندهش توی چارچوب در ایستاده بودن و با نگاه عمیقی بدرقهش میکردن. وقتی ازشون دور شد مرد بزرگتر بدون اینکه نگاهش رو ازش بگیره لب زد:-اون اینجور آدمی نیست که برای سرگرمی خودش رو به دردسر بندازه.
هیوک بی اختیار لبخندی زد که با وجود اینکه لبخند بزرگی نبود، چشماش رو هم منحنی کرد. انگار میخواست با اون چشما برادر کوچیکترش رو که حالا کلی ازشون فاصله داشت، از پشت سر بغل کنه.
-همیشه وانمود میکنه به بقیه اهمیت نمیده ولی در واقع خیلی دلرحمه.
پیرمرد سری تکون داد. بالاخره نخ اتصال نگاهش رو از پسر تیره پوش برید و بدنش رو به سمت فضای داخلی خونه چرخوند.
-این یارو الیوت، هر کی که هست، باید آدم خاصی باشه که تونسته فقط تو یه جلسه نظرش رو جلب کنه.
هیوک گردنش رو چرخوند و به نیم رخ پدرش نگاه کرد. پیرمرد بعد از مکث کوتاهی دستاشو پشت کمرش گره زد. سرش رو به دو طرف تکون داد و نفس کلافهای کشید و قدم برداشت و وارد خونه شد.
هیوک دوباره سرش رو برگردوند تا دوباره با نگاهش بردار کوچیکترش رو دنبال کنه ولی با خیابون نیمه تاریک و خالی مواجه شد. هیچ ردی از چیول نبود.
ابروهاش رو بالا انداخت.-حالا مجبوره هر دفعه اینجوری غیب بشه؟ گاهی باورم میشه یه موجود فضاییای چیزیه!
⋰*→∙-←*⋱
-میتونم یکم وقتتونو بگیرم آقای محترم؟
سرش رو از صفحهی لپتاپش فاصله داد و از بالای چشم به منبع صدا نگاه کرد.
چشماش همهچیز رو تاریک میدید. چندبار پلک زد تا بهتر ببینه.
چاتوی با صورت تمیز شسته شده و دوتا ماگ توی دستاش که ازشون بخار بیرون میزد، چند قدم اونطرفتر از خودش، کنار کاناپهی روبهروش ایستاده بود.با انگشت شست و اشارهش پیشونیشو ماساژ داد و پلکهای دردمندش رو برای چند لحظه روی هم گذاشت. همون حین با صدای بم شدهای لب زد:
-تو که بهرحال همیشه وقتمو میگیری، دیگه چرا اجازه میگیری؟
چشماشو باز کرد و با دست به کاناپهی روبهرو اشاره کرد.
لبخند ریز روی لبهای چاتوی عمیقتر و پهنتر شد. مقابل پسر خستهی لپتاپ به دست، روی کاناپه نشست و ماگهای داغ توی دستش رو روی میز دایرهای وسطشون گذاشت. با دقت یکی از اونها رو که رنگ تیرهتری داشت به سمت پسر مو مشکی هول داد.
-برای تو غلیظتر درست کردم. و بدون شکر.
چیول که دوباره نگاهش رو به مانیتور داده بود، بی حواس سرش رو بالا پایین کرد و دستش رو سمت لیوان سرامیکی روی میز برد. با لمس دستهی کنارش، دو انگشتش رو دورش پیچید و با صدای ضعیفی جواب داد: