چپتر نهم

85 35 35
                                    


-کافیه دیگه!

پسری با موهای روشن که گوشه‌ی صفحه پشت دستگاه عجیبی نشسته بود اون جمله رو با لهجه‌ی روون آلمایی با لحن قاطع و قدرت‌مندی به زبون اورد.
بلافاصله انگشتش سمت دکمه‌ای روی دستگاه رفت. نفر دیگه‌ی توی اتاق با سماجت واضحی توی کلماتش، مخالفت کرد:

-نه. یکم دیگه صبر کن!

پسر پشت دستگاه، با عصبانیت ابروهاش رو بهم گره زد و از روی صندلیش بلند شد. سمت مرد دیگه چرخید و نیم رخش بیشتر توی زاویه دید دوربین قرار گرفت.
چهره‌ی کودکانه و صورت ریزی داشت. بینی دکمه‌ای و کک مک‌های پراکنده.

ابروهای چیول با دیدن اون چهره به هم نزدیک شدن.

وقتی صدای پسر ریز جثه برای بار دوم توی گوشش چرخید، اخمش عمیق‌تر هم شد:

-مگه نمیبینی؟

انگشت اشاره‌شو سمت مانیتور دستگاه عجیب کنارش برد و نمودار روی صفحه رو نشونه گرفت. با لحن پر حرصی ادامه داد:

-از مسیر اصلی خاطره‌ش جدا شده. داره برای خودش سناریوی جدید میسازه. اینجوری چیزی دستگیرمون نمیشه.

بکهیون طرف دیگه‌ی اتاق درست تو بهترین زاویه‌ی دوربین روی صندلی بسته شده بود. چشماش باند پیچی بود و سیم های باریکی با رنگ‌های مختلف از دستگاه روی میز به سرش وصل شده بود.

قبل از اینکه مرد بزرگ هیکل‌تر بخواد جوابی بده، بکهیون توی جاش تکون خورد و لب‌هاش رو بهم زد:

-میخوام برم تو!

نگاه هر دو نفر اتاق به سمت پسر بچه‌ی روی صندلی لیز خورد. پسر مو روشن برای نگاه کردن به بکهیون گردنش رو چرخونده بود و حالا دوباره از دوربین رو برگردونده بود. حالا تنها نمای مشخص ازش، موهای پرپشت پس سرش بود.
چیول بی‌توجه به صدا و حرکت بکهیون، ویدیو رو چند ثانیه عقب زد.
وقتی پسر پشت مانیتور صورتش رو طوری چرخوند که نیم رخش رو به دوربین باشه، چیول ویدیو رو متوقف کرد.

صورتش رو جلو برد و با نگاه موشکافانه‌ای تمام اجزای چهره‌ی پسر رو از نظر گذروند. چشمای خوش‌رنگ و مژه‌های بلندش. بینی نوک گرد و لب‌های باریکش.
سرش رو به سمت شونه‌ش کج کرد و با لحن شکاکی زیر لب زمزمه کرد:

-این آدمو میشناسم.

با صدای ضعف‌تر شده‌ای از خودش پرسید:

-میشناسم؟

چشماشو ریز کرد و دقیق‌تر به مانیتور خیره شد. سرش رو به دو طرف تکون داد.

-مطمئنم یجایی دیدمش!

بدنش رو عقب کشید و به صندلی‌ش تکیه داد. نفسش رو بیرون داد.

-تو گروه دیدمش؟

لب‌هاشو گوشه‌ی صورتش جمع کرد و نوچ محکمی گفت.

-این ویدیو مال سال ۲۰۱۲ ست. اون موقع من یه تازه‌ وارد بودم. یعنی.. واقعا اونجا دیدمش؟

Alef ♡ الـــ🌪ـــف [ Season2 ] Onde histórias criam vida. Descubra agora