*چند ساعت قبل*دستاش روی فرمون مشت شده بودن. از بالای چشم به ساختمون نظامی بیجون مقابلش با حالت تهدیدآمیزی نگاه میکرد.
کلافه پلکهاش رو روی هم فشرد و سرش رو عقب برد و چندبار به تکیهگاه صندلیش کوبید. با لبهای بسته خرناسه کشید و پاش رو کف ماشین به یکی از پدالها کوبید.چند دقیقه توی همون حالت موند و بعد با خستگی لای چشماش رو باز کرد. گردنش رو صاف کرد و دوباره نگاهی به ساختمون مقابلش انداخت.
"لعنت"ی زیر لب گفت و دستش رو پشت فرمون برد و سوویچ رو چرخوند.ماشین با صدای بلندی روشن شد. پاش رو روی پدال گاز گذاشت و مسیرش رو کج کرد و از ساختمون ارتش دور شد.
⋰*→∙-←*⋱
تو چشمای آبی رنگ چیول نگاه میکرد. تارهای نازک مشکی رنگی چشمای کشیدهش رو تزئین کرده بود. تضاد سیاهی موهاش و رنگ پریدگی پوستش جلوهی عجیب و جذابی از چهرهش به نمایش میذاشت. نوک گرد بینیش و اطراف چشماش کمی صورتی بود. لب بالاش رنگ کبودی داشت و لب پایینش گوشتیتر و خوشرنگتر بود. تک تک اجزای اون صورت رو توی ذهنش ثبت کرد. برای مجموعهی اونها هنوز اسمی نداشت. به نرمی لب زد:
-چی باید صدات کنم؟
-چیول.
پسر مقابلش بدون هیچ درنگی جوابش رو داده بود.
چانیول سر تکون داد و مودبانه گفت:
-خوشوقتم چیول. من پارک چانیولم.
چیول ابروهاش رو بالا داد و سرتاپای مرد مقابلش رو از نظر گذروند و خشک زمزمه کرد:
-خوبه.
چانیول با دیدن واکنشهای چیول به روابط اجتماعی خودش امیدوار شد. اگرچه که حس میکرد فقط تا همینجای مکالمه رو بلد بوده، ولی چیول انگار تا همینجا رو هم بلد نبود. چهرهی چیول شبیه کسایی نبود که بشه کنارشون مقدمه چینی کرد یا یه صحبت روزمرهی عادی داشت. اون چشمای خمار و تاریک داشتن حرف میزدن: برو سر اصل مطلب و وقتم رو نگیر!
چانیول سرش رو پایین انداخت تا از نگاه سنگین پسر جوونتر فرار کنه. نفس عمیقی کشید و گفت:
-راستش من وقت زیادی ندارم.
-منم همینطور!
یک جواب سرد و تند دیگه! پلکهاش رو روی هم فشرد و بیتوجه به لحن نچندان دلچسب چیول، ادامه داد:
-به یه خیانت درون گروهی متهم شدم. امروز باید خودم رو تحویل بدم.
چند لحظه مکث کرد و منتظر جوابی از چیول موند. ولی چیول ساکت بود. انگار بالاخره موفق شده بود یچیزی بگه که پسر چشم آبی رو تحت تاثیر قرار بده.
با اعتماد به نفس بیشتری ادامه داد:-برای همین وقت نکردم تمام چیزایی که برام توی فلش گذاشته بودی رو ببینم.
-خب؟