-یک!صدای چانیول ضعیف و نامفهوم به گوشهای چیول سیخونک زد. اونقدر ضعیف که ایرپاد کوچیکش نتونه فرکانسش رو دریافت کنه و خودش هم شک داشته باشه که همچین چیزی شنیده یا نه.
ولی قبل از اینکه بتونه افکارش رو منظم کنه یا به فرضیههاش بها بده، چانیول سمت میز شیرجه زد و با تمام توان به فرماندهی جلوش حمله کرد.
چیول چشمای سرخش رو گرد کرد. برای لحظهای دردش بیحس شد و حواسش پرت پسر بزرگتر شد که اسلحهی فرمانده رو از کمرش باز میکرد.
فرماندهی جا خورده سریعا واکنش داد و شونههای چانیول رو گرفت. پای چپش رو بالا اورد و وسط قفسه سینهی پسر جوونتر کوبید تا به عقب هولش بده و همزمان صدای بلندی از خودش در اورد تا سربازهای بیرون از اتاق رو متوجه وضعیت خودش بکنه.همه چیز تو چند لحظهی کوتاه اتفاق افتاد ولی چانیول موفق شده بود کلت فرمانده رو کش بره. مرد بزرگتر با دیدن اسلحه تو دستای دستبند خوردهی چانیول لرز خفیفی که مثل جریان سریعی توی بدنش پیچید رو حس کرد.
در اتاقک کوبیده شد و نگهبانها با عجله خودشون رو داخل فضای اتاقک پرت کردن و اسلحههاشونو به سمت دو زندانی وسط اتاق نشونه رفتن.ولی چانیول برعکس تصورات تمام حاضرین توی اتاق، طوری که انگار متوجه هیچکدوم از آدمای دیگهی توی اتاقک نیست، به یقهی لباس چیول چنگ انداخت و کمر ظریف پسر رو به دیوار پشت سرش کوبید. سر لولهی اسلحهای که محکم بین دستاش گرفته بود رو روی پیشونی سفید تزئین شده با تارهای مشکی موهاش، گذاشت. دستش به طرز هیستریکی و از روی عصبانیت و هیجان میلرزید و رگهاش متورم شده بود.
نفسهای سنگینی میکشید که قفسهی سینهش رو به شکل محسوسی بالا و پایین میکرد.چیول مبهوتانه به چهرهی گلهمند چانیول که فاصلهی کمی باهاش داشت، نگاه میکرد. گوشه چشمی متوجه چهره متعجب فرمانده شد که با حرکت دستش، نگهبانهای کنار در رو کنترل میکرد تا به چانیول حمله نکنن.
چیول با صدای خفهای پرسید:
-داری چه غلطی میکنی؟
چانیول هم متقابلا طوری که فقط چیول بشنوه از بین دندونهای چفت شدهش گفت:
-چطور ممکنه هیچ هویت کوفتی نداشته باشی؟
چیول کفری و خشدار زمزمه کرد:
-این چیزیه که الان اهمیت داره؟
چانیول با کلافگی اسلحه رو پایین اورد و لولهش رو به گردن چیول نقطهای زیر خط فکش چسبوند و مجبورش کرد سرش رو بالاتر بگیره. خودش رو نزدیکتر کرد. نگاه درموندهش رو تو چشمای چیول چرخوند و ملتمسانه لب زد:
-یچیز... فقط یچیز کوچیک بگو تا دوباره بهت اعتماد کنم... فقط یچیز کوچیک بگو لعنتی!
چیول اخم کرد و دستای بسته شدهش رو که روی سینههای پهن چانیول مشت کرده بود، تکونی داد و ضربهای به عنوان تلنگور به بدنش کوبید.