سر فصل سوم2

37 15 25
                                    


آرنج‌ش رو به لبه‌ی پنجره‌ی ماشین تکیه داده بود و انگشت اشاره‌ش با حرکت رفت و برگشت نرمی زیر بینی‌ش می‌کشید. با دست دیگه‌ش فرمون رو گرفته بود و تمرکزش به جاده بود. یا حداقل این چیزی بود که سعی داشت بهش تظاهر کنه.
ولی چیول کسی نبود که گول همچین حقه‌ی کوچیکی رو بخوره و تمایلی هم نداشت وانمود کنه احمقه. تا مدتی سکوت کرد و صبر کرد بکهیون خودش داوطلبانه سر صحبت رو باز کنه ولی وقتی متوجه شد پسر بزرگتر قصد حرف زدن نداره، خودش پیش قدم شد:
-بپرس.

لحنش دستوری بود ولی همزمان نرمش خاصی هم داشت و موفق شد توجه بکهیون رو جلب کنه.

پسر بزرگتر برای چند لحظه‌ی کوتاه از گوشه چشم به چیول نگاه کرد و دوباره به مسیر خیره شد.

چیول ادامه داد:
-میدونم تا همینجاشم خیلی جلوی خودتو گرفتی.

-گفته بودی بهم کمک نمیکنی.
صداش به قدری آروم بود که به سختی به گوش‌های خودش رسید.
ولی انگار چیول کاملا متوجه‌ش شده بود. چون پسر کوچیکتر به سرعت دستش رو توی موهاش فرو برد و چتری‌هاش رو چنگ کشید و بالای سرش نگه‌داشت. با چهره‌ی کلافه‌ای توضیح داد:

-نگفته بودم کمکت نمیکنم. فقط گفتم خودمو قاطی چیزی که براش برنامه نداری نمیکنم.

-تو براش برنامه داری؟

جواب بکهیون اینبار فقط یک نفس عمیق پر سر صدا بود. سکوت چیول جرات بیشتری برای سرزنش کردن بهش داد:

-به این میگی برنامه؟ اگه من پیداتون نکرده بودم چطوری از اون جهنم میزدید بیرون؟

-تو راه بهتری برای پیدا کردن اطلاعات داشتی؟

چیول قبل از اینکه فکر کنه حرف زده بود. برای اولین بار وقتی کلمات خودش رو با گوش‌های خودش شنید، ابروهاش از تعجب بالا رفت. این چه سوال احمقانه‌ای بود؟ کاملا واضح بود که بکهیون با برنامه وارد اداره مرکزی ارتش شده بود.
طبق انتظارش، بکهیون تک خند عصبی‌ای زد که همزمان میتونست جلوه تمسخرآمیز هم داشته باشه. با قاطعیت جواب داد:

-داشتم. فکر میکنی برای چی اونجا بودم؟ میدونی چقدر سختی کشیدم تا دادستان ارتش بشم و به اون ساختمون نفرین شده نفوذ پیدا کنم؟ ولی تو چکار کردی؟ چهره‌تو به اونا لو دادی. اگه تا الان بدون هویت و راحت زندگی کردی از الان یه هویت داری. یه هویت تحت تعقیب.

پسر کوچیکتر با بی‌صبری و صدایی که بلند شده بود وسط حرفش پرید:

-درسته من اشتباه کردم.

بعد یکدفعه ساکت شد. لب پایینش رو توی دهنش کشید و چند لحظه بعد با صدای ضعیف شده‌ای گفت:

-ببخشید.. هیونگ.

بکهیون با چشمای گرد شده سرش رو چرخوند و به نیم رخ سرد و آروم چیول نگاه کرد. ولی نتونست مدت زمان زیادی به اینکار ادامه بده چون ممکن بود کنترل ماشین رو از دست بده.
وقتی شروع کرده بود به شماتت پسر کوچیکتر فکرشم نمیکرد بحث‌شون به همچین معذرت خواهی معصومانه‌ای ختم بشه. در واقع کسی که الان بخاطر اون یکی تو خطر بود خود چیول بود و کسی که باید قدردان یا شرمنده میبود که کسی رو درگیر زندگی خودش کرده، بکهیون بود. پس چرا؟ اصلا چیشده بود که به اینجا رسیدن؟

Alef ♡ الـــ🌪ـــف [ Season2 ] Where stories live. Discover now