^ درست آنجایی که شکوفه گیلاس فرو میریزد
برای ملاقاتت در زیر نور ماه سوار بر تیغه ای تیز خواهم آمد... ^^ تو را به آغوش خواهم گرفت و حتی لحظهای دیگر در فکر تو را به بستر دیگری انداختن نخواهم بود!
هیکاروی کوچک من..معشوقهٔ زیباروی فریبنده من...تو را خواهم خواست برای تا به ابد ^_برای جبران دیر اومدنم، میتونم برای شام دعوتتون کنم؟
ووبین نیم نگاهی به مرد انداخت، قرار بود با دخترش شام بخوره، نمیخواست انقدر به اطرافیان رئیس پارک نزدیک بشه، از بعد مرگ همسرش به سختی اعتماد میکرد، حساس تر شد و شک به تمام وجودش نفوذ کرد. مودبانه لبخندی زد و سمت مرد برگشت.
×با تاسف زیاد باید درخواستتون و رد کنم جناب جانگ،برای امشب همراه کسی هستم.
ییشینگ متقابلاً لبخندی زد و تعظیم کرد.
_مشکلی نیست رئیس کیم، امیدوارم بتونیم به هم کمک کنیم.
چهرهی ووبین حالت جدی به خودش گرفت و همون طور که در ماشینش رو باز میکرد گفت :
×اگه زنده بمونیم، حتما میشه که کارای بزرگی انجام بدیم.
نگاه ییشینگ حالت جدی به خودش گرفت و همون طور که سوییچ و از جیبش بیرون میکشید، پوزخندی زد و زمزمهی نرمش رو به گوش مرد رسوند.
_شما عقب وایستین، من منتظر فرشتهی مرگم!
ووبین نگاه گیجش رو به مردی که پشت فرمون ماشیش جا گرفت انداخت. درگیر شدن با افراد رئیس پارک، اون هم کسی که شریکشه، یکم زیادی خطرناک به نظر میرسید.
روی زمین نشسته بود و سعی داشت با تمرکز زیاد، تعادل بدنش و حفظ کنه و در حالی که پاهاش رو ضربدری روی هم گذاشته، صاف و محکم بشینه.
هیچوقت آموزش یاکوزا شدن ندیده بود و حالا انقدر فشرده تمرین کردن اون هم به خواست خودش و مخفیانه به دور از چشم پدر خواندش، براش سخت بود، هیکاروی کوچک فقط سرسختانه مقاومت و بیشتر تلاش میکرد.
با صدای باز شدن در پلکهاش لرزیدن و از هم فاصله گرفتن، پدرخواندش تنها کسی بود که بدون در زدن وارد اتاقش میشد.
+بکهیون؟
به سرعت از جاش بلند شد و دستی به پایین تیشرتش کشید. پاهای پر و سفیدش از زیر شلوارک نارنجی رنگ بیرون زده بود، بی شرمانه بدون اینکه خودش رو بپوشونه پیش چشم چانیول بلند شد.
:بله آقا؟؟
چانیول نگاه کجی بهش انداخت.
+سردت نیست؟
پسر دستهاش رو به دو طرف تکون داد و نزدیک تر شد.
:ورزش میکنم بدنم عرق میکنه، خوشم نمیاد به لباسم بچسبه!
YOU ARE READING
Hanafubuki_Secret
Romance◈𝑭𝒊𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 ➪ #Hanafubuki_Secret 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 ➪ Chanbaek 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 ➪ Romance, Daddykink, Mafia یاکوزای بزرگ ژاپن درست زمانی که قصد داره نوهعزیز و ناز پروردهٔ خودش رو برای حفاظت از یک راز فراری بده، توسط گروه دشمن کشته میشه! هیکارو جوان به دست...