پارت سی‌ام

274 87 16
                                    

های گایز‌زز
چطورین بچه ها خوبین؟؟
خب بالاخره ادامه‌ی پارت نصفه‌ای که گذاشته بودم و براتون الان آپ می‌کنم.
عرض تبریک برای ملحق شدن یکسری از خواننده های عزیز
روند فیک مقداری بهتر میشه از اون جایی که به زودی من وقتم رو خالی می‌کنم و دیگه تا حدی که الان مشغولم درگیر کار نخواهم بود.
همراه ما باشید تا من طبق روال همه‌ی داستان‌هام کاپل دوم رو بیشتر بهتون نشون میدم.
کاپل دوم همیشه شیرینی یه قصه‌است.

درسته که حمایت‌ها مثل قبل نیست اما میبینم که تعدادی از بچه ها نمیتونن واتپد آنلاین بشن و تو تلگرام همراهیم میکنن، ازتون برای این وفاداری ممنونم.
بوس به کله‌هاتون

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
^ :آیا برای همبستری و تجربه کردن احساسِ پر عطش عشق مشتاق نیستی ناجیِ من؟!

+برای ملاقاتت در زیر نور ماه، سوار بر تیغه‌ای تیز خواهم آمد.
آنطور بیچاره‌ی شهوت و عشقِ روحم میشوی که هوا و عطر هیچ درخت و شکوفه‌ی گیلاسی هوایی‌ات نمیکند!
هیکاروی کوچک من...
معشوقه‌ی فریبنده‌ی من! ^

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
ناخن‌هاش روی پوستِ کلفتِ سرشونه‌ی مرد کشیده شدن و ناله‌ی دردمندی از زیر لب‌هاش در فضای اتاق پخش شد.

:عااه...عاه...آاای....عاه...عاااااههه....آی..آاای...

مرد بزرگتر در حالی که پوست گردن پسر زیرش رو محکم مک می‌زد و نقش‌های رنگی و دردناکی رو به جا می‌گذاشت، محکم تر درون بدنِ معشوقش ضربه‌هاش رو فرو می‌برد و بیرون می‌کشید.

این سکس شباهتی به رابطه‌های قبلیشون نداشت و بکهیون به خوبی احساس خشم و نگرانی و از حالت چهره و رفتار پدرخواندش می‌فهمید.
اینکه چقدر دلواپس و البته ترسیده، برای پسر ابدا پنهان نبود.اون به واسطه‌ی هم‌بستر شدن‌های مداوم و حضور همیشه فعال در کنار چانیول به خوبی از حالت‌هاش آگاه بود.

آروم و مطیعانه خودش رو تقدیم معشوقش کرده بود تا به واسطه‌ی سکس ناگهانی و طولانی افکار تاریکش رو کمی از اتفاق چند ساعت قبل دور کنه.
چانیول حالا بیشتر از هرکسی نیاز به تمرکز داشت.

ضربه‌های آخر پر سرعت و محکم‌تر وارد بدنش شدن و دستی قدرتمند که دور عضو تحریک شدش قرار گرفت باعث شد تا به ارضا شدن نزدیک و مرد همراهش رو هم به آرامش برسونه.

چانیول عمیق و پشت هم نفس نفس میزد و بعد از بیرون کشیدن عضوش از بدن بکهیون محکم خودش رو روی تخت انداخت.
دست‌های بکهیون به آرومی روی قفسه‌ی سینه‌ی مرد بالا پایین رفتن تا آرامشش رو بیشتر کنن.

صدای گرفته‌ی مرد به گوشش رسید و توجه خشک اما دقیقش لبخند به لب پسر آورد...

+بهت آسیب که نزدم؟!

Hanafubuki_SecretWhere stories live. Discover now