پارت پانزدهم

318 118 4
                                    

.^ درست آنجایی که شکوفه گیلاس فرو می‌ریزد

برای ملاقاتت در زیر نور ماه سوار بر تیغه ای  تیز خواهم آمد... ^

^ تو را به آغوش خواهم گرفت و حتی لحظه‌ای دیگر در فکر تو را به بستر دیگری انداختن نخواهم بود!

هیکاروی کوچک من..معشوقهٔ زیباروی فریبنده من...تو را خواهم خواست برای تا به ابد ^

+کاش می‌فهمیدم چی تو کله‌ی کوچیکت میگذره بکهیون!!

چانیول اهل تحقیر و‌توهین به تنها کسی که می‌خواست ‌در آغوش بگیره نبود،نمیخواست هیچ آسیبی حتی از لحاظ فکری به پسری بزنه که روحش به شدت تحت تاثیر مرگ‌های رخ داده تو زندگیش بود.

ملافه رو روی بدنش کشید و پشت دستش رو به گونه و پیشونیش چسبوند.

یکم گر گرفته و داغ به نظر می‌رسید که چانیول می‌دونست برای تاثیر مشروب تندیِ که خورده.

کلافه سمت پنجره رفت و کراواتش رو شل کرد، از بین شیشه‌‌ی نیمه باز نفس عمیقی کشید و گردنش رو کمی به سمت عقب گرفت.

پلک‌هاش رو روی هم فشرد و پیشونیش رو به خنکیِ پنجره چسبوند و از سردیش لذت برد.

:گرر...گرمه...

به سرعت سمت تخت برگشت و لبه‌ی تشک نشست.

+بیداری بکهیون؟!

:چرا من و آوردی اینجا؟؟؟ من...من باید...باید به ددی کمک کنم!

نگاه شکه‌ی چانیول روی پسر نشست و همین لحن بی‌پروا و صادقانش باعث شد تا کمی عقب بکشه.

چند لحظه به پسر‌خواندش خیره نگاه کرد تا اینکه خم شد و پتو رو از روی بدنش کنار زد. قطره‌های عرقِ روی صورت بکهیون به مرد این اجازه رو داد تا سرما و شک بهش وارد کنه و از حالت مستی نجاتش بده.

به سختی زیر بدن پسر رو گرفت و بلند کرد، دست زیر زانو و شونش گذاشت و به سمت حمام قدم برداشت، قبل از اونکه وارد سرویس بشه در اتاق با صدای تقه‌ای به آرومی باز شد.

ییشینگ سرش رو خم کرد و گفت:

_منتظرتونن!

وارد حمام شد و بکهیون رو با دقت زیادی توی وان خوابوند، کمرش رو صاف و سمت ییشینگ برگشت.

Hanafubuki_SecretTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang