^ درست آنجایی که شکوفه گیلاس فرو میریزد
برای ملاقاتت در زیر نور ماه سوار بر تیغه ای تیز خواهم آمد... ^^ تو را به آغوش خواهم گرفت و حتی لحظهای دیگر در فکر تو را به بستر دیگری انداختن نخواهم بود!
هیکاروی کوچک من..معشوقهٔ زیباروی فریبنده من...تو را خواهم خواست برای تا به ابد ^به احساسات عجیبی گرفتار شده بود.
روزهایی که پدرخواندش صبح زود از خونه بیرون میزد و تا غروب و حتی نصفه شب برنمیگشت،برای بکهیون از روزهای دلگیر و کسل کننده به حساب میومدن.
وقتی روز بعد از افتادنش، خانم پارک به خونه سر زد و مستقیم وارد اتاق مرد شد، بکهیون حدس میزد که ماجرا به خودش مربوط میشه.میدونست خانوم پارک مادر واقعی ِ پدر خواندش نیست و از طرفی اینکه مزاحمتهای خانوم پارک از سرش کم میشه واقعا خوشحالش میکرد.بکهیون به جای گوشی یه لپتاب عالی هدیه گرفت، پدرخواندش گفت تا قبل شروع شدن مدرسهها میتونه هر تفریحی دلش خواست انجام بده، تو هفت روز هفته، بکهیون هر روز برای شنا قبل از ناهار میرفت استخر، ورزش سبکی انجام میداد که بیشتر شبیه بازی بود، کتاب میخوند و هرکاری که اون رو از فکرِ تو خونهی یه مافیا زندگی کردن دور کنه انجام میداد.
اینکه همه چیز در تمام طول مدت اقامتش تو این خونه آروم پیش میرفت برای بکهیون شَک برانگیز بود. بنابراین حدس میزد که چانیول کارش رو جای دیگهای انجام میده، کنجکاوی برای فهمیدن اینکه چه کاری انجام میده به شدت اشتباه بود و بکهیون این رو به خوبی میدونست.
امروز از روزهایی بود که بکهیون دلش میخواست تو هوای خوب و آفتابِ روشن بره بیرون وخرید کنه. بعد از مرگ جه هی، هیچکس رو برای همراهیش نداشت پس درخواستی برای بیرون رفتن از پدرخواندش نکرد.
سرش رو از روی بالش بلند کرد و به بیرون پنجره نگاه انداخت. بعد از برگشتن از استخر هنوز لباس نپوشیده بود و حتی میلی به غذا خوردن نداشت، پس مستقیم وارد اتاقش شد و با حوله و بالا تنهی لخت روی تخت دراز کشید.
:حوصلم سر رفته...
انگشتهای پاش رو تکون میداد و به آسمون نگاه میکرد.
:بالا بردن آگاهی پیشرفت بشریت است، برای دانستن عجول باش، اما هرگز از میزان دانستههایت به کسی نگو، هر چه بیشتر بدانی، بیشتر در خطر خواهی بود...
جملاتی که پدربزرگش به عنوان متن قوانین یاکوزا برای افرادش نوشته بود، برای بکهیون در تمام طول زندگیش به حدی تکرار شدن که هیکارو رو برای حفظ کردنش به سختی ننداختن.
نسیم خنکی از لایِ قسمت کوچیک پنجره روی پوست نمدارِ برهنش حرکت میکرد، پنجرهی اتاقش از وسط دیوار شروع و تا انتهای سقف تموم میشد. قسمت بالایی پنجره از پایینش جدا بود و دسترسی بهش مشکل به نظر میرسید پس بکهیون با کمک خدمتکاری که در اختیارش داشت، یک قسمتش رو باز کرد تا برای عبور هوای خنک ازش استفاده کنه.
YOU ARE READING
Hanafubuki_Secret
Romance◈𝑭𝒊𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 ➪ #Hanafubuki_Secret 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 ➪ Chanbaek 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 ➪ Romance, Daddykink, Mafia یاکوزای بزرگ ژاپن درست زمانی که قصد داره نوهعزیز و ناز پروردهٔ خودش رو برای حفاظت از یک راز فراری بده، توسط گروه دشمن کشته میشه! هیکارو جوان به دست...