پارت بیست و چهارم

324 129 63
                                    


های گایززززز
و بالاخره کامبک زدم
ممنونم که صبوری کردین و عذر تقصیر برای تأخیر
بوس بوس

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

^ :آیا برای همبستری و تجربه کردن احساسِ پر عطش عشق مشتاق نیستی ناجیِ من؟!

+برای ملاقاتت در زیر نور ماه، سوار بر تیغه‌ای تیز خواهم آمد.
آنطور بیچاره‌ی شهوت و عشقِ روحم میشوی که هوا و عطر هیچ درخت و شکوفه‌ی گیلاسی هوایی‌ات نمیکند!
هیکاروی کوچک من...
معشوقه‌ی فریبنده‌ی من! ^





در اتاق به سرعت باز و به دیوار پشتش کوبیده شد.
نگاه وحشت زده‌ی بکهیون روی زنی نشست که زیر پنجره با لباس و بدنی خونی افتاده بود.
چانیول خنجر رو روی تخت انداخت و سمت پسر خواندش برگشت.

+بهت اجازه ندادم وارد بشی بکهیون!!

چان هانا بی‌انرژی نگاهش رو سمت پسر برگردوند و نیشخند تلخی زد.
تمام پوست بدنش می‌سوخت و خونریزی عملا ضعیفش کرده بود.
به سختی و با کمک کف دستی که روی زمین محکم نگه داشت فقط کمی از سطح فاصله گرفت.

_بب..برای...برای کسی که سالم و...
سر پاست، این... این کارارو کردی؟؟!!

هیکاروی کوچک با یادآوری خاطرات مرگ مادرش که در لحظات آخر عمرش ‌خونین روی زمین پر از گلبرگ گیلاس جان سپرد، سرش رو محکم به دو طرف تکون داد و مضطرب و با صدای بلند فریاد کشید....

:نهههه....نهه...نباید..نباید اینکارو می‌کردیییی!!!

چانیول متعجب و با اخم‌‌های در هم نزدیک پسر رفت، اشک‌های روی صورت بکهیون شکش کرد.
پسرش برای کسی که باعث آزارش بود اشک می‌ریخت؟!!

+آروم باش بکهیون چت شده؟؟؟

:چرا؟؟ چرا دستت و خونی می‌کنی؟؟؟ چرا آدم میکشی؟؟ چراااا؟؟؟

مرد بزرگتر عصبی نزدیکتر شد و متقابلا فریاد کشید.

+چون اگه من اونارو نکشم کشته میشم!! کشته میشی! هممون می‌میریم. برگرد اتاقت بکهیون.

با پشت دست اشک‌هاش رو پاک کرد و نگاه نگرانش رو به ‌مرد دوخت.
فهمید‌.
فهمید که پیش دیگران درمورد پدرخواندش، کسی که به شدت بهش علاقه‌مند بود زیاده روی کرده. نباید پیش چشم چان هانا پدرخواندش رو سرزنش می‌کرد. نباید درست زمانی که مرد سعی داشت با از بین بردن جاسوس‌ها امنیتش رو‌تضمین کنه بچه بازی درمیارد.
قبل از اونکه ابراز پشیمونی کنه صدای خش‌دار چان هانا در پس زمینه ابروهای چانیول رو بیشتر در هم برد و بکهیون رو برای حرکتی که در ذهنش پرسه میزد جسورتر ‌کرد.

_هرزه‌ای که براش آدم می‌کشی علاقه‌ای به کارات نداره.

بکهیون قبل از اونکه جمله‌ی پر تمسخر‌ چان هانا کوچکترین تاثیری روی مردش بذاره، جلو رفت و خودش رو بالا کشید و لب‌هاش رو محکم به لب‌های مردش چسبوند.

Hanafubuki_SecretWhere stories live. Discover now