.^ درست آنجایی که شکوفه گیلاس فرو میریزد
برای ملاقاتت در زیر نور ماه سوار بر تیغه ای تیز خواهم آمد... ^
^ تو را به آغوش خواهم گرفت و حتی لحظهای دیگر در فکر تو را به بستر دیگری انداختن نخواهم بود!
هیکاروی کوچک من..معشوقهٔ زیباروی فریبنده من...تو را خواهم خواست برای تا به ابد ^
صدای به هم خوردن ظرفها و قاشق تنها چیزی بود که سکوت رو به هم میزد و چانیول به شدت از سکوت پسر خواندش کلافه به نظر میرسید.
بکهیون درست بعد از دیروقت بیدار شدن از خواب تا همین حالا که به همراه عضوی جدید، زن جوانی که پسر هیچ ایده و نظر خوبی نسبت بهش نداشت سکوت رو برای تصمیم ناگهانی و بی خبر پدرخواندش انتخاب کرد تا شاید از این طریق بتونه حداقل چیز کمی راجع به فکر مرد بدونه.
+وقتشه درست و شروع کنی!
علی رغم اینکه بکهیون چیزی درمورد جعلی بودن ازدواج پدرخواندش نمیدونست اما چانیول قصد اینکه چیزی رو ازش پنهان کنه نداشت و میخواست تا پسرش همه چیز رو بدونه تا در زمان نبودنش هم از پس خودش بربیاد.
این واگذاری مسئولیت چیزی بود که اویابون باید به وارثش یاد میداد تا انقدر آسیب پذیر نباشه، در حالی که بکهیون هیچ مزاحمتی برای مرد نداشت اما آروم و مطیع بودنش چیزی از نگرانیش کم نمیکرد.
_اسمت بکهیونه... درسته؟؟
سرش رو کمی بلند کرد و نیم نگاهی به دختر جوان انداخت.دوست نداشت بیادبی کنه اما حالا به شدت عصبی به نظر میرسید و این واکنشهای کلافه از تکون دادن مچ پاش به وضوح مشخص بود.
:مطمعن نیستین که اسمم چیه؟!
ابروهای دختر به وضوح در هم رفت، حتی چانیول که با خونسردی به مکالمهشون امیدوار بود پلک متعجبی زد و مشتاق به جنگیدن پسرخواندش خیره شد.
_لهجهی خاصی داری...
:شما هم تو تشخصیش حرفهای به نظر میاین!
نیشخند غرورآمیزی روی صورت چانیول نشست که بی تفاوت حتی برای محو شدنش کاری نکرد و در عوض انگشتهاش رو در هم گره زد و گفت:
+بکهیون...باید صحبت کنیم!
هانا عقب کشید و بدون اینک مکالمه رو ادامه بده مشغول غذا خوردن شد.
YOU ARE READING
Hanafubuki_Secret
Romance◈𝑭𝒊𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 ➪ #Hanafubuki_Secret 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 ➪ Chanbaek 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 ➪ Romance, Daddykink, Mafia یاکوزای بزرگ ژاپن درست زمانی که قصد داره نوهعزیز و ناز پروردهٔ خودش رو برای حفاظت از یک راز فراری بده، توسط گروه دشمن کشته میشه! هیکارو جوان به دست...