پارت دوازدهم

308 109 9
                                    

^ درست آنجایی که شکوفه گیلاس فرو می‌ریزد
برای ملاقاتت در زیر نور ماه سوار بر تیغه ای  تیز خواهم آمد... ^

^ تو را به آغوش خواهم گرفت و حتی لحظه‌ای دیگر در فکر تو را به بستر دیگری انداختن نخواهم بود!
هیکاروی کوچک من..معشوقهٔ زیباروی فریبنده من...تو را خواهم خواست برای تا به ابد ^


درِ چوبی که راهروی مستقیمی رو تا ورودی ِ تالار اصلیِ بازی ِ قمار میکشوند، توسط ییشینگ باز شد.
نگاه ِ همراه با اخمِ غلیظِ مرد روی نورهای زرد و نارنجی رنگی می‌افتادن که برای فقط کمی واضح تر بودن ِ مسیر ِ عبور، سراسر راهروی سیمانی وجود داشتن.

بوی نم و ماهی به خوبی ییشینگ رو از درست طی کردن مسیرش مطمعن کرد. احتمالا حالا جایی زیر پلِ عبورِ جزیره‌‌ی کشور بود.
نمِ دیوارها و بوی تند آب، فقط مرد رو بیشتر ترغیب کرد تا به انتهای راهرو و در دیگه‌ای رسید.

سرش رو خم کرد تا از چارچوب چوبیِ دیوار، قدِ بلندش رو رد کنه. وارد تالار بزرگی شد که بیشتر به سبک معماری ِ قدیمیِ کره دیزاین شده بود.
بالشت‌های کوچیکی که دور میزهای مربعی گذاشته شده بودن،پیاله‌های سفالیِ سرو نوشیدنی و در سمت دیگه‌ی سالن یه دیوار بزرگ که از بالا تا پایین پر از برگه‌های کاهی و نامه‌های رول شده بود.

۰۰اقا؟

نگاه ییشینگ از روی بررسیِ فضای به ظاهر کافه، سمت پسر جوانی برگشت که کنارش ایستاده بود، روی بدنش خالکوبی داشت و موهاش بلوند اما تا حدی که کچل به نظر برسه، کوتاه بود.

نگاه ِ جدیش رو سمت پسر کج کرد. دست در جیبش برد و نزدیک شد و کنار گوشش گفت:

_با نشانِ رئیس پارک اینجام!

پسر عقب رفت و تعظیم کرد. دستش رو به سمت راهرو گرفت و مودبانه جواب داد:

۰۰بفرمایید...ارباب منتظر شمان.

بدون زدن لبخند و نشون دادن روی خوشی سمت راهرو رفت و از سالنِ سنتی فاصله گرفت.
صدای موسیقی و ناله‌هایی که تشخیص دادن علتشون برای ییشینگ سخت بود، باعث شد تا توجهش به اتاق‌های در بسته جلب بشه. ناله‌ها از روی درد و صدای ابزار و زنجیری بود که به گوش مرد می‌رسید اما چرا فکر می‌کرد که اون دردها لذت بخشن؟!

۰۰در آخر از سمت چپ اتاق اربابه.

پسر بدون داشتن لباس و با بالا تنه‌ی لخت سمت در رفت، پاپیون مشکی رنگی دور گلوش بسته شده بود و دو بنده‌ی چرم از روی شلوار تا پشتش میرفت و مسیر مشکی رنگی رو‌ از کنار سینش تشکیل داده بود.

پیش چشمِ بهت زده‌ی مرد، کنار در زانو زد و صدای خرخری از خودش درآورد. ناخوناش و به در‌میکشید و ناله میکرد. قبل از اونکه ییشینگ فرصت تحلیل داشته باشه، در باز شد و قامت یک مرد، با قد متوسط و موهای از پشت بسته شده نمایان شد.
شلاقِ تیره رنگِ توی دستش که به پشت شونه‌ی لخت پسر برخورد کرد، ییشینگ کم کم فهمید که پا به چه مکانی گذاشته.

Hanafubuki_SecretOnde histórias criam vida. Descubra agora