چند دقیقهای بود که در سکوت دور میز نشسته بودن و تنها صدایی که به گوش میرسید، صدای بر هم زدن قاشق و چنگالها توی ظرفهای غذا بود.
دالیا معذب از حضور تهیونگی که حالا متوجه شده بود پسر خانم کیم و برادر دختر دوست داشتنی مقابلشه، آب دهانش رو قورت داد و سعی کرد تا حد امکان از چشم تو چشم شدن با پسر خودداری کنه و این در حالی بود که تهیونگ با قیافهای خنثی بهش زل زده بود و حاضر به اینکه برای یک لحظه نگاهش رو از روی پسر برداره، نبود.
حس میکرد توی یک خواب فانتزی و خسته کننده به سر میبره و تنها نیاز داره که چشمهاش رو ببنده و از خواب بیدار بشه.
خانم کیم که جو بین دو پسر رو نامناسب دیده بود، لبخندی زد و گفت:
- مشکلی هست پسرا؟ راستی نگفتید از کجا همدیگه رو میشناسید؟+ توی کتابخونه باهم آشنا شدیم.
+ توی کوچه باهم آشنا شدیم.
هردو با حرص بهم نگاهی انداختن. هر کدوم از اونها جوابهای مختلفی رو به طور همزمان داده بودن.
سولهی متعجب، در حالی که قاشق رو از توی دهانش بیرون میکشید لب زد:
- چرا دوتاتون دوتا جواب مختلف دادین؟خانم کیم خندهی آرومی کرد و رو به دالیا لب زد:
- از خودت بگو پسرم، گفتی دانشجو هستی درسته؟با لبخند سرش رو تکون داد:
- بله، از فردا به دانشگاه سئول میرم، امروز باقی کارهای ثبتنامم رو انجام دادم.سولهی با ذوق لب زد:
- وای اوپا، تو هم به دانشگاه اوپا میری؟؟دالیا دو ابروش بالا پریدن و نگاه کنجکاوش رو به تهیونگی که با اخم ظریفی بهش خیره بود داد و با تردید لب زد:
- تو هم اونجایی؟خانم کیم با لبخند پرسید:
- چه رشتهای رو میخونی دالیا؟لبش رو با زبونش تَر کرد:
- هنرهای موسیقی الهیات و آهنگسازی نوین.خانم کیم و سولهی با ذوق هر دو متعجب لب زدن:
- اوه جدی؟با خجالت سرش رو پایین انداخت. خودش هم بابت تحصیل کردنش به عنوان انسان ذوق زیادی داشت. طی دو ماه گذشته که برای فرستاده شدن به زمین آماده میشد، تک تک اصول مربوط به این رشته و کارهای دیگهی روی زمین رو یاد گرفته بود.
سولهی با ذوق ضربهای به سرشونهی تهیونگی که با اخم غلیظ و ناراضیای به دالیا زل زده بود، زد و گفت:
- وای اوپا خوش به حالت قراره همش پیش اوپا باشی.دالیا متعجب به سمت سولهی برگشت:
- منظورت چیه؟خانم کیم، در حالی که ظرف کیمچی رو، رو به روی پسر زیبای مقابلش میذاشت، با لبخند گفت:
- اوه، نمیدونستی؟ فکر میکردم با هم صمیمی باشید. تهیونگ هم توی همون دانشگاهست و موسیقی بینالملل و آهنگسازی نوین میخونه.
YOU ARE READING
𝗗𝗮𝗵𝗹𝗶𝗮 ᵛᵏᵒᵒᵏ ᵛᵉʳ
Fantasy𝙁𝙖𝙣𝙩𝙖𝙨𝙮 - 𝙎𝙘𝙝𝙤𝙤𝙡 𝙇𝙞𝙛𝙚 - 𝘼𝙣𝙜𝙨𝙩 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞 زیباترین مخلوق خدا درخواست انسان شدن کرد و برای تبدیل شدن به یک انسان باید نود و نه روز هویت اصلیش رو مخفی نگه میداشت. نباید بیشتر از سه نفر از ماهیتش با خبر میشدن اما درست در روز او...