❤︎16𝐓𝐡 𝐏𝐞𝐭𝐚𝐥❤︎

1.3K 259 32
                                    

آهی کشید و همزمان که لبش رو می‌جوید، نت مورد نظرش رو بعد از تست کردن روی گیتارش، توی دفترش یادداشت کرد.
لبش رو با زبونش تَر و جای گیتار رو روی رون‌هاش تنظیم کرد و درست لحظه‌ای که خواست انگشت کشیده‌ش رو برای نواختن روی سیم‌ها حرکت بده، نگاهش به هلال ماه روی دستش گره خورد.
با یادآوری دو سه روز گذشته که پر از دردسر گذشته بود، آهی کشید چون، نود درصد مشکلات و دردسرهاش به پسری که در کلبه‌ی زیر پنجره‌ی اتاقش و گوشه‌ی حیاط خونه زندگی می‌کرد، ختم می‌شد.
به یاد آورد که آخرین باری که پسر توی کلاس نت شناسی، به خواب رفته بود و از کناره‌های موهاش گرده‌های ریز و نقره‌ای توی فضا پخش می‌شد، اگر تهیونگ ناخواسته متوجه این موضوع نمی‌شد به دردسر می‌افتاد.
اون لحظه تهیونگ تنها کاری که تونست انجام بده، رفتن به نزدیکی پسر، در آوردن سویشرتش و انداختنش روی سرشونه‌ی پسر و بالا بردن لبه‌هاش تا نزدیکی چشم‌هاش، بود.
در دل خودش رو بابت این موضوع لعنت می‌کرد و قصد داشت هیچ کمکی بهش نکنه اما با یادآوری این موضوع که دالیا بهش گفته بود در صورتی که دو نفر دیگه از ماهیتش با خبر بشن، نابود می‌شه، دلش به انجام اون کار رضایت داد.
به هر حال آدم بی رحمی نبود و با وجود اینکه از اون پسر دلفریب، به خاطر دادن حس‌هایی که قبلا تجربه نکرده و براش تازگی داشت، بدش می‌اومد، اما باز هم نتونست اون رو در اون حالت رها کنه تا همه‌ی کلاس متوجه عجیب غریب بودنش بشن!

دستی توی صورتش کشید.
نگاهش رو به سویشرتش که روی صندلی انداخته بود داد و کلافه گیتار رو، روی میز گذاشت و از جاش بلند شد و به سمت سویشرت رفت.
از یقه‌ش گرفت و به محض بلند کردنش، گرده‌های اکلیل مانند نقره‌ای رنگی از لباس روی زمین ریخت.
چینی به بینیش داد و همزمان با کج کردن سرش، تکون محکمی به سویشرت داد و این‌بار حجم بیش‌تری از گرده‌های نقره‌ای ازش خارج و بینیش رو قلقلک داد و باعث شد با صدای بلندی عطسه کنه‌.
بینیش رو بالا کشید و ناخودآگاه از عطر خنک و بوی گلی که فضای اتاق رو در بر گرفته بود، دَم عمیقی گرفت. آهی کشید و سویشرتش رو مجدداً روی صندلی پرت کرد و با دیدن اکلیل‌هایی که معلق توی هوا باقی مونده بودن، نوچی کرد و به سمت پنجره‌ی اتاقش رفت. پرده رو کنار زد و پنجره رو باز کرد و لبخند ملایمی زد.
هوا تاریک شده و به خاطر اینکه در نیمه‌ی اول پاییز قرار داشتن، شب‌ها نسیم خنکی می‌وزید‌.
نفس عمیقی کشید و کف دو دستش رو به لبه‌ی پنجره تکیه زد و نگاهش رو پایین آورد.
دود کمی که از دودکش کلبه خارج می‌شد، از این موضوع که احتمالاً پسر دردسر ساز در حال آشپزیه خبر می‌داد. کنجکاو ابرویی بالا انداخت و نگاهش رو به پنجره‌ی کلبه که دقیقا در امتداد پنجره‌ی خودش قرار داشت، داد. با دیدن پروانه‌ی پسر، که همزمان با بال زدن، گرده‌های طلایی رنگی رو توی فضا پخش می‌کرد، با حالت چندشی بینیش رو چین داد. همیشه از همه‌ی حشرات متنفر بود و نمی‌تونست حضورشون رو تحمل کنه و واقعا نمی‌دونست چطور اون پسر اجازه می‌ده یک پروانه مدام دورش بچرخه، روی سرشونه‌ش بنشینه و یا خودش رو روی گونه‌ی پسر قرار بده و برای مخفی شدن، پشت موهای گردن پسر رو انتخاب کنه!
با صدای افتادن چیزی، دو ابروش بالا پریدن و کنجکاو کمی گردنش رو کشید تا بتونه از لای پنجره‌ی نیمه باز اتاق و پرده‌ی کنار رفته‌ش، اتفاقات داخل کلبه‌ رو ببینه.
با دیدن سر پسر که بالا اومد و همزمان با به دو طرف تکون دادنش، نور سفید رنگ ملایمی مثل هاله‌های ابر مانند دورش شکل گرفت، دهانش کمی از هم باز شد و به حالت اُ مانندی در اومد.
نگاهش از سمت نیم رخ پسر که انگار مشغول مرتب کردن چیزی بود، به زمین کنار کلبه رفت و با دیدن چمن‌های سبز رنگی که به وضوح در حال رشد بودن، چشم‌هاش گرد شدن و صدایی از گلوش بیرون اومد.
تنه درختی که سال‌ها بود خشکیده، در گوشه‌ی باغچه‌ی اون قسمت قرار داشت، جوونه‌های سبز ریزی زده و می‌تونست قسم بخوره که حتی تعداد شاخه‌های درخت از پنج شش عدد، به دوازده و یا حتی بیش‌تر رسیده!
درست مثل مسخ شده‌ها دوباره چشم‌هاش رو چرخوند و به سمت پنجره داد. با دیدن پسر که پشت بهش ایستاد، لحظه‌ای نفس کشیدن رو از یاد برد چون، به وضوح می‌تونست بال‌های سفید و طلایی رنگی که به نقش گل دالیا بودن رو ببینه.
بال‌هاش، ظریف، بلند، قوی و نرم به نظر می‌رسیدن و باعث می‌شد جونگ‌کوک به این موضوع که لمس اون پرهای گل مانند نرم ممکنه چه حسی داشته باشه، فکر کنه.
نفس عمیقی کشید و پلکی زد و با یادآوری این موضوع که پسر با بی پروایی بال‌هاش رو درون کلبه بیرون آورده و نور زیادی رو از خودش منعکس می‌کنه، اخمی کرد. اگر مادرش و یا یونهی اتفاقی به حیاط پشتی می‌رفتن و نور رو می‌دیدن چی؟ این پسر برای چی انقدر بی پروا و دردسر ساز بود.

𝗗𝗮𝗵𝗹𝗶𝗮 ᵛᵏᵒᵒᵏ ᵛᵉʳTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang