درحالی که با لبخند دستهاش رو پشت کمرش قفل کرده و پشت سر پدر روحانی قدم برمیداشت، به اطراف نگاه میکرد.پدر روحانی نیم نگاهی به صورت زیبای پسر انداخت و لب زد:
- ممکنه زندگی بین آدمها کمی سخت باشه، اما با توجه به چیزهایی که در رابطه با زندگی روی زمین یاد گرفتی و به زودی قراره تجربهشون کنی، فکر نکنم مشکلات زیادی برات پیش بیاد.
سرش رو تکون داد و با احترام پرسید:
- شما گفتید که باید مثل بقیهی آدمها به دانشگاه برم، مدرسهی انسانها هم مثل مدرسهی الهیه؟
مرد خندهی آرومی کرد:
- نه دقیقا به اون صورت. هیچ چیز زمین و آدمها شبیه به پریها و الهههای هفت آسمون نیست عزیزم. یادت باشه که تو با استفاده از قدرتهات بر رشتهای که قراره روی زمین تحصیل کنی واقفی. شنیدم که در هفت آسمان زیباتر از بقیه نوای هیانگاک رو به گوش میرسونی.
لبخند زیبایی زد و سرش رو تکون داد:
- بله. زمان تولد شکوفههای گیلاس در سرزمین آلا من مینواختم... خوشحالم که روی زمین هم قراره موسیقی رو بخونم.
پدر روحانی سرش رو تکون داد:
- آموزشهای اولیه بهت داده میشه. نگران نباش و از زندگی بین آدم ها لذت ببر. سعی کن به دیگران خوبی کنی و لبخند به روی لبهاشون بیاری. یک هفته نکات اساسی رو بهت آموزش میدم و بعد میتونی مثل یک انسان به مکانی که دوست داری منتقل بشی و تحصیل کنی.
با ذوق ایستاد و لب زد:
- میتونم کار هم کنم؟
پدر روحانی چند لحظه ایستاد و مکث کرد:
- کار؟ چهکاری؟
شونهای بالا انداخت:
- روی زمین هیچ چیزی مجانی نیست، شنیدم که باید برای رفع مایحتاج زندگی کار کرد. منم میتونم کار کنم؟
پدر روحانی لبخندی زد:
- البته عزیزم. فقط باید مراقب باشی کاری که قراره انجام بدی خلاف اصول اخلاقی و قوانین هفت آسمان نباشه.
سرش رو تکون داد و همزمان که مجددا با مرد شروع به قدم زدن میکرد، گفت:
- حس میکنم آدمها با کوله باری از گناه انباشته شدن. گاهی نزدیک شدن به بعضی از افراد باعث میشه هالههای سیاه رنگی رو دورشون حس کنم، نمیشه براشون کاری کرد؟
پدر روحانی آهی کشید:
- زمین پر از فساده و آدمها مهرههایی هستن که میتونن بر این فساد غلبه و یا باهاش ترکیب بشن. تشخیص آدمهای خوب و بد گاهی ممکنه سخت باشه. با هر فردی دوست و صمیمی نشو و سعی کن فاصلهت رو حتیالامکان با بقیه حفظ کنی.
ESTÁS LEYENDO
𝗗𝗮𝗵𝗹𝗶𝗮 ᵛᵏᵒᵒᵏ ᵛᵉʳ
Fantasía𝙁𝙖𝙣𝙩𝙖𝙨𝙮 - 𝙎𝙘𝙝𝙤𝙤𝙡 𝙇𝙞𝙛𝙚 - 𝘼𝙣𝙜𝙨𝙩 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞 زیباترین مخلوق خدا درخواست انسان شدن کرد و برای تبدیل شدن به یک انسان باید نود و نه روز هویت اصلیش رو مخفی نگه میداشت. نباید بیشتر از سه نفر از ماهیتش با خبر میشدن اما درست در روز او...