•❥ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 40

392 92 6
                                    

صدای موسیقی بی‌کلام و برخورد کارد و چنگال توی گوشاش می‌پیچید و به نظر میرسید مکالمه‌ی رسمی همسرش با بازپرس چویی قرار نیست تموم بشه.

مثل تمام روزهای ماه اخیر گرمش بود و نگاه‌های خیره‌ی زنی که روبه‌روش نشسته بود به بدترشدن حالش کمک میکردن.
نگاه بی‌روحش رو به سوپ سبزیجاتش دوخت و درحالی‌که قاشق نقره رو توش به آرومی حرکت میداد متوجه درخشش حلقه‌ش شد.

حلقه‌ی ازدواج زیبا و درخشانش، تضاد زیادی با زندگی تاریک و ساکنش داشت و حالا این تیکه‌ی کوچیک جواهر بهش دهن کجی میکرد.

دوماه گذشته به سختی سپری شده بود و نارا مدتی بود که این ازدواج رو تنها دلیل نابودی زندگیش نمیدونست.
تمام روزهای گذشته توی خونه‌ی ساکتش به خیلی چیزها فکر کرده بود و حالا حتی همسر سردش رو هم برای تنهایی و خستگی روحش سرزنش نمیکرد.

حذف مادر و پدرش از زندگیش فقط با یک تصمیم پارک چانیول حقیقتی که سال‌ها ازش فراری بود توی صورتش میکوبید و نارا دیگه نمیتونست خودش رو با بهانه‌های همیشگی و محکوم کردن دیگران آروم کنه.

دلیل این سکون و اشک‌های بچه‌ای که انگار میدونست جایی توی این دنیا نداره و شب‌های زیادی به خوابش میومد، ضعف خودش بود.

+ به نظر میرسه بارداری سختی رو میگذرونید خانم پارک... چقدر دیگه تا به دنیا اومدن پسرتون مونده؟

چانیول با صدای همسر بازپرس نگاهی به نارا که کنارش نشسته بود انداخت، قبل از ازدواجشون هم ظریف و لاغر بود اما حالا زیر چشمای درشتش گود افتاده بودن و با وجود رسیدگی‌های مادرش روز به روز پژمرده تر به نظر میرسید‌.

نفس عمیقی کشید و با دیدن سکوت نارا لبخند محوی به زن زد، دستش رو جلو برد و درحالی‌که دست سرد نارا رو توی دستش میگرفت جواب داد:

- حدود سه ماه دیگه...

همون‌طور که انتظار داشت نارا واکنشی به گرفته شدن دستش نشون نداد با این‌حال لبخند محوی به زن زد:

+ مدتی میشه که نمیتونم شبا راحت بخوابم و تقریبا تمام روز حالت تهوع دارم...‌ از چیزی که فکرشو میکردم سخت‌تره.

با صدای ضعیفی جمله‌ش رو کامل کرد و خیلی طول نکشید چانیول به بهانه برداشتن جام شرابش لمس دست‌هاشون رو تموم کنه و نارا از فرصت استفاده کرد تا نفس عمیقی بکشه.

با لبخندی مصنوعی نگاهش رو به اطراف چرخوند و خیلی طول نکشید با دیدن نگاه خیره‌ی شخص آشنایی که چند میز دورتر نشسته بود از کارش پشیمون بشه.

+ این بچه واقعا خوشبخته که پدر و مادری مثل شما داره
.
صدای زن نمیتونست حواسش رو از پوزخند ووبین پرت کنه و با لبخندی دستپاچه بدون اینکه متوجه جمله شده باشه سرش رو تکون داد.

Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 2]Where stories live. Discover now