•❥ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 10

295 75 0
                                    

ساعت مچیش عدد یک رو نشون میداد که از بار خارج شد، تموم بدنش از کار زیاد درد میکرد اما این دربرابر درد قلبش به چشمش نمیومد، روحش مریض و آلوده شده بود، نداشتن بکهیون، سهون و وجود طلبکارا هرروز و هرساعت حالش رو بدتر میکردن اما زندگی همین بود نه؟ خوشی‌های کوتاه و دردهای طولانی و عمیق...

هنوز چند متر از بار دور نشده بود که با حس قدمایی درست پشت سرش، ایستاد و صورتش رو برگردوند و طولی نکشید تا با خوردن ضربه‌ای توی شکمش خم بشه و بلافاصله دستی جلوی دهنش قرار بگیره و لوهان با وجود درد شکمش شروع به دست‌وپازدن بکنه.

سعی میکرد فریاد بزنه اما صداش توی دستای بزرگ مردی که چهره‌ش رو نمیدید خفه میشد و نفس کشیدن رو براش سخت‌تر میکرد، دست و پا میزد و سعی میکرد با تکون دادن خودش از دستایی که اسیرش کرده بودن فرار کنه اما فایده‌ای نداشت و درنهایت داخل ون آشنایی که این چند روز توجهی بهش نکرده بود، پرت شد.

خودش رو بالا کشید و قبل از اینکه بتونه فریاد بزنه دستی به چونه‌ش چنگ زد و صورتش رو برگردوند.

- رئیسم خوشش نمیاد زخمی روی صورتت باشه و باور کن اگه دهنت کوچیکتو باز کنی اهمیتی بهش نمیدم و فکتو خرد میکنم.

با ضرب فک لوهان رو رها کرد و همون‌طور که با دست به راننده اشاره میکرد، ادامه داد:

- گفته بودم حتی یک روزم نباید از تاریخ مقرر بگذره و حالا بیست ساعت گذشته و دیگه هیچ چیز نمیتونه نجاتت بده... تو مال رئیس میشی و منم بخشیده میشم.

......

موهاش هنوز خیس بود که روی تختش نشست، سیگاری برداشت و روشن کرد، گوشیش رو برداشت تا چک کنه و بلافاصله با پیام راننده‌ش مواجه شد.

"قربان... لوهان رو به زور بردن"

با دیدن پیام اخم کرد، دود داخل دهنش رو بیرون فرستاد و به سرعت با راننده‌ش تماس گرفت.

+ قربان.

با پیچیدن صدای راننده به سرعت پرسید:

- لوهانو کجا بردن؟

+ قربان... فکر میکنم اگه دخالت نکنیم بهتر باشه!

با جواب مرد صداش رو بالا برد:

- لعنت بهت... پرسیدم لوهانو کجا بردن!

+ عمارت اوه.

دو کلمه کافی بود تا گوشی از دستش سر بخوره و بغض به گلوش چنگ بزنه، نفرت وجودش رو به آتیش بکشه و سیگارش رو با تموم حرصش توی جا سیگاری خاموش کنه.

- پدر و مادرمو ازم گرفتی... شونزده سال از زندگیم توی اون زندان لعنتی گذشت و حالا نوبته لوهانه؟ میخوای لوهانم ازم بگیری؟

خنده‌ی هیستریکی کرد و همون‌طور که دست لرزونش رو سمت گوشیش میبرد زمزمه کرد:

- من دیگه بیون بکهیون نیستم... اجازه نمیدم... من پارک بکهیونم و قراره روحت بهم فروخته شه.

Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 2]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora