+ منو برسون دانشگاه... رئیس اوه.
بیاهمیت به نگاه خیرهی سهون راه افتاد و همونطور که دور میشد صداش رو بلند کرد.
- زودباش سهون... دیرم میشه.
سهون به سختی نگاهش رو از بکهیون گرفت و به چهرهی شوکهی دونگهه خیره شد.
+ با ماشین خودم میرم... اینجا رو تمیز کن.
منتظر واکنشی نموند و بلند شد، پالتوی بلندش رو برداشت و درحالیکه به قدمهاش سرعت میداد لبخند محوی روی لباش نشست.
از آخرین باری که بکهیون رو توی ماشین کنار خودش داشت مدت زیادی میگذشت و سهون بارها دلتنگ وقتهایی شده بود که بکهیون کنارش مینشست و با هیجان ازش میخواست سریعتر برونه.
دلتنگ زمانهایی که توی خیابون های شلوغ سئول موتور سواری میکردن و بکهیون هیجانزده فریاد میزد و بیخبر از اینکه چطور قلب عاشق سهون رو به جنون میرسونه دستاش رو دور کمرش محکمتر حلقه میکرد.
لحظاتی که بکهیون با صدای بلند میخندید و تمام دنیای سهون توی سکوت فرو میرفت تا بتونه صدای خندههاش رو به خاطر بسپاره، لحظاتی که با وجود گذشت سرنوشت تاریکشون هنوز هم برای سهون شیرین و قابل لمس بودن، خاطراتی که آرزو میکرد بکهیون هم دلتنگشون باشه.
بلافاصله بعد از خروجش باد سرد توی موهاش پیچید و به بکهیون که دستبهسینه ایستاده و توی خودش جمع شده بود نزدیک شد.
+ سردته؟
باد توی موهاش میپیچید و مثل همیشه نوک بینیش بود که به سرعت قرمز میشد و اجازه نمیداد دروغ بگه.
- آره... این کشور کوفتی هوای مزخرفی داره... باید قبل انتخابش به آب و هواش هم دقت میکردیم.
به سهون خیره شد و نگاه ناامیدی بهش انداخت.
- زبانشون هم مزخرف و سخته... من تو حال خودم نبودم تو چی؟
چشمایی که دیگه بیحال نبودن، صداش که مثل سابق بلند بود و لحن عصبانی و کیوتش که سهون فکر میکرد هرگز برنمیگرده، قدرت هر واکنشی رو ازش گرفته بودن و نمیتونست باور کنه این همون بکهیونِ دیشبه که جلوش ایستاده.
بکهیون با نگرفتن واکنشی و دیدن نگاه خیرهی سهون سرش رو با تأسف تکون داد و درحالیکه ضربهای به بازوش میزد ادامه داد:
- اگه دیرم بشه میکشمت اوه سهون.
سهون لبخند دستپاچهای زد و درحالیکه سوییچش رو از جیبش بیرون میکشید به ماشین مشکی رنگ اشاره کرد.
+ زود باش سوار شو.
بکهیون به تکون دادن سرش اکتفا کرد و سهون بلافاصله بعد از نشستن پشت فرمون گفت:
STAI LEGGENDO
Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 2]
Fanfiction❥ 𝐻𝑒𝑦𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒𝑌𝑜𝑢𝐺𝑜𝑡𝑀𝑒𝐹𝑢𝑐𝑘𝑒𝑑𝑈𝑝 پسرک شانزده سالهای که بهخاطر جـرم مادرش، توی زنـدان متولد و بزرگ شده. بعد از مرگ مشکوک مادرش مجبور میشه برای اولیـن بار پا به دنیای بیرون بذاره. اما وقتی وکیل مادرش، برای اولین بار این پسـر کوچو...