•❥ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 19

223 60 0
                                    

نگاهش رو از دستای لرزونش گرفت و به چهره‌ی رنگ‌پریده‌ی خودش توی آینه خيره شد، هنوز هم نميتونست باور کنه نتيجه‌ی تستش مثبت شده بود!

نفس عميقی کشيد و دوباره نگاهش رو به بيبی چک داد، دو خطی که باعث ميشدن بخواد بالا بياره، احمقانه بود اما داشت فکر ميکرد که حتی باردارشدنش هم با خوشحالی اتفاق نیفتاده بود!

نارا به‌خاطر صحبت‌های مادرش و فکر به اینکه شاید ميتونست با این کار زندگی سردش رو نجات بده، باردار شده بود و حالا حتی ميترسيد که این خبر رو به همسرش بده، چانيول عملا بهش هشدار داده بود که نيازی به بچه ندارن و بکهيون کافيه!

حالا باید چي‌کار ميکرد؟ چرا زندگيش هميشه انقدر سخت بود؟ چرا بچه‌ای که هنوز حتی جنسيتش مشخص نبود باید این‌طور پس زده ميشد؟ مادرش ميترسيد وجودش رو به پدرش اطلاع بده و پدرش هم احتمالا ميگفت که نباید زنده بمونه... این واقعا بي‌رحمانه بود!

بغضش رو قورت داد و از سرویس بهداشتی خارج شد، طولی نکشيد تا بکهيون جلو بياد و با لحنی که براش تازگی داشت بپرسه:

- نتيجه چی بود؟

+ من باردارم.

دو کلمه... دو کلمه‌ی لعنتی کافی بود تا دنيا دور سرش بچرخه، تلخی ته زبونش تمام وجودش رو بگيره، نفسش حبس بشه و برای ایستادن مجبور به چنگ زدن به کاناپه‌ی کنارش بشه.

چيزی نميشنيد... چيزی نميفهميد و حتی نميدونست چطور خونه‌ی چانيول رو ترک کرده و حالا گيج و منگ سمت حموم اتاقش ميره.

پيراهنش رو درآورد و آب سرد رو باز کرد، هيچ چيز... هيچ چيز نميتونست گرمای بدنش رو از بين ببره، بکهيون آتيش گرفته بود و این بار شعله‌هاش کسی جز خودش رو نابود نميکرد!

زیر آب ایستاد و طولی نکشيد تا بغضش بشکنه و صدای هق‌هقاش حموم رو پر کنه.

چطور آدما انقدر بي‌رحم بودن؟ و یا چرا آدما انقدر با بکهيون بي‌رحم بودن؟

از تصور اینکه بدن مردش به بدن زن دیگه‌ای بخوره نفرت داشت و حالا ميفهميد رابطه‌شون انقدر نزدیک بوده که بچه‌دار بشن... چطور انقدر همه چيز ظالمانه به نظر ميرسيد؟

"احمقانه بود... تمام افکار و احساساتم احمقانه بودن... وقتی لمسش ميکردی تمام مدت اميدوار بودم فکرم نذاره بيشتر پيش بری... وقتی لباشو ميبوسيدی اميدوار بودم از اینکه طعم لبای من توی دهنت پخش نميشه قلبت درد بگيره و پسش بزنی... ددی... من زیاده‌خواه بودم یا تو زیادی بي‌رحم بودی؟"

......

از حموم خارج شد، بدن خسته‌ش رو سمت تخت کشوند و روش نشست، نگاه بی‌رمقش روی اجزای اتاق نشست و روزی رو به یاد آورد که با لوهان اتاقش رو ميچيدن، نگاهش روی دیوار روبه‌روش نشست و به جای انگشتای چانيول خيره شد، بلند شد و با چند قدم به دیوار رسيد و کمی جلو رفتن دستش کافی بود تا دستش روی جای دست چانيول بشينه و تفاوت سایزشون چشماش رو پر کنه.

Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 2]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon