Part12: دوستم داشته باش!

151 26 11
                                    

*نامجون*
نزدیک یک ماه از اتفاقات اونشب بین من و جین میگذشت و دیگه خبری ازش نشد. نه زنگی بهم زد و نه دیگه به دیدنم اومد. تقریبا هرروز به اونشب و جین فکر میکردم. اونشب ، شب فوق العاده ای داشتیم با همدیگه حتی پیشم موند! ولی صبح وقتی بیدار شدم جین و کنارم ندیدم و دیگه ازش خبری نشد. چندبار باهاش تماس گرفتم اما هیچکدوم از تماسامو جواب نداد. نمیتونستم به جیمین بگم چون همون شب ازم خواسته بود که کسی متوجه اتفاقاتی که بینمون افتاده نشه . بعد ازچند باری که باهاش تماس گرفتم و جواب نداد تصمیم گرفتم با شماره ناشناسی بهش زنگ بزنم شاید جوابمو بده.و حدسم درست بود بعد از 2 تا بوق جواب داد:
-بله؟
+پس فقط شماره منو جواب نمیدی!
-.......
+الو!!! جین این چه کاریه؟ چرا جواب تماسامو نمیدی؟؟؟
-حرفی نداشتم که بخوام باهات بزنم!
+یعنی چی؟؟!! جین یعنی چیییییی؟؟؟؟؟؟؟!!!!! یعنی کاملا یهویی اومدی خونه من باهم خوابیدیم و بعد همه چی فراموش شد؟ به همین راحتی؟؟
-آره به همین راحتی!
باورم نمیشد آدمی که با این لحن سرد داشت جوابمو میداد جین باشه!
+ یعنی واقعا همیشه همینجوری برخورد میکنی؟ همه رابطه هات یک شبس؟ هیچ احساسی نداشتی وقتی باهام خوابیدی؟
-نه !!! باید احساس خاصی میداشتم؟
+من از بار اول که دیدمت ازت خوشم اومد. و رفته رفته این حس قوی تر شد . وقتی اومدی خونم و اونجوری برخورد کردی فک کردم حسم دو طرفس برای همین بهت دست زدم. اگه میدونستم تو حست اینجوریه هیچوقت حتی لمست هم نمیکردم...
-خب حالا فهمیدی که اشتباه فک میکردی! اگه کار دیگه ای نداری برم. انقدرم به من زنگ نزن!! سرم خیلی شلوغ تر از این حرفاس که به این چرت و پرتا فک کنم
+تو .... خیلی آدم عوضیی هستییی!!!
چیزی نگفت و بعد تلفن و قطع کرد!!! تلفن و توی دیوار کوبیدم و خورد شدش کفه زمین اتاقم پخش شد. از شدت عصبانیت نمیدونستم باید چیکار کنم. حس میکردم بازیچه دست یه آدم روانی عوضی شدم. انگار که من فاحشه بودم که باهام خوابیده بود بعدم پرتم کرده بود دور و اینجوری باهام حرف زده بود!! عربده ای زدم دستمو محکم کشیدم روی میز و تمامی وسایل روی میزمو پرت کردم روی زمین! خشم وجودمو گرفته بود و کنترلش دست خودم نبود. وسایل روی میز با صدای بدی روی زمین سقوط کرد و خورد شدن. یکدفعه در اتاق باز شد و یونگی اومد تو. با دیدن وضعیت اتاق گفت:
-نامی چیشده؟؟؟؟ این چه وضعیه؟ چرا داد میزنی؟
+برو بیرون یونگی.. الان موقع خوبی برای حرف زدن نیست
-این چه وضعیه؟ چرا اتاقت این شکلی شده؟
صندلی ای برداشتم و کوبیدمش توی دیوار و دوباره عربده زدم و گفتم :
+برووو بیروووون!!!!
با صدای فریادم درو بست و جلو اومد یقمو گرفت سرم داد زد و گفت:
-ببین بخوای روانی بازی در بیاری من از تو روانی ترم. بیا اینجا بشین کل دفترتو نابود کردی!!!!
ولم کرد دستمو کشید و روی مبل‌ پرتم کرد. به سمت مینی بار گوشه دفتر رفت و لیوانی از ویسکی پر کرد و به دستم داد.
-بخور یکم آروم شی ببینم جریان چیه!
لیوان و یه نفس سرکشیدم و کوبیدمش روی میز گفتم:
+میکشمش یونگی! من اون جین عوضی رو میکشم!
-جین؟؟؟؟؟؟ وات د فاک؟ میشه بگی ببینم قضیه کوفتی چیه؟! تو چیکار با جین داری؟!!!
+نباید کسی مخصوصا جیمین از این قضیه چیزی بفهمه!
-اوکی !بگو ببینم چیشده؟
گرمی نوشیدنی توی وجودم پخش شد و باعث شد کمی آروم بگیرم.سرمو تکیه دادم به پشتی مبل و چشمامو بستم ....
+وقتی اولین بار دیدمش پیش خودم فکر کردم که آدم زیباتر از این آدم هم وجود داره؟از همون موقع ازش خوشم اومد اما هیچ موقع جرات اینکه بهش اعتراف کنم یا بهش نزدیک بشم رو نداشتم . اما هرچی بیشتر میدیدمش بیشتر دلم میلرزید. خدا خدا میکردم هرهفته دور هم جمع بشیم تا جین هم بیاد و من اونجا بتونم ببینمش. تا قضیه عکسای کالکشن جدید شد. وقتی تو اونشب اونجوری رفتی و کوک بهم گفت از قضیه عکسا ناراحت شدی بهش زنگ زدم که باهاش صحبت کنم که دیگه از این عکسا از جیمین نگیره و درکش کنه که الان تو رابطس و قانونهای زندگیش تغییر کرده...
سکوت کردم...
نمیدونستم گفتنش به یونگی درست بود یا نه! نمیدونستم چجوری بگم بهش. از اینکه دوستش که اینهمه روش حساب میکرده اینجوری خار و خفیف شده. اگه میدونست جور دیگه ای بهم نگاه نمیکرد؟
ازم پرسید:
+خب؟ چیش عصبانیت کرده؟
چشمامو باز کردم و بهش نگاه کردم...
-خردم کرده یونگی!
+چرا ؟
و کل ماجرای اونشب رو براش تعریف کردم . سکوت کرده بود و خیره شده بود به زمین و بعد از چند دقیقه سکوت بلاخره گفت:
-خودم با کاری که با جیمین کرده دل خوشی ازش ندارم نامی و نمیدونم چی بگم که آرومت کنه. ولی جین از همه ی ماها بزرگ تره و رئیس یک کمپانی به اون بزرگیه این بچه بازیا رو نباید در بیاره! با توجه به علاقه ای که تهیونگ و جیمین بهش دارن بهش نمیخوره که آدم عوضی باشه. بنظرم بهتره این موضوع رو با جیمین در میون بذاری . شاید اون دلیل رفتارشو بدونه.
+چرا هست! آدم عوضی هست! چه دلیلی میتونه داشته باشه ؟
-نمیدونم. یعنی کلا همه رابطه هاش اینجوریه؟ خب اگه سکس میخواست از همون کلاب یکیو پیدا میکرد چرا اومده پیش تو؟
+مشکل منم همینه! فکر کرده من هرزه ام؟!! یا مثل خودش عوضیم که با هرکسی بخوابم؟مشکل اینا نیست . مشکل منه احمق اینه که ازش خوشم میاد یونگی. اونم خیلی زیاد....
یونگی دستی به صورتش کشید و گفت:
-نمیدونم. من و تو شناختی ازش نداریم بهتره از جیمین یا تهیونگ بپرسیم
+نه نه نمیخوام اونا چیزی بفهمن
-بسپارش به من. چیزی راجع به تو نمیگم ولی شاید تونستم ته توعه این رفتار و قضیه رو بدونم !
+اوکی من که مغزم کار نمیکنه ببینم تو چیکار میکنی!
___________________________________

My AngelWhere stories live. Discover now