Part25:آغوش امن

113 20 8
                                    

بعد از رفتن جین بلند شدم کمی سوپ برای جیمین درست کردم و اخر شب بیدارش کردم بهش غذا و داروهاشو دادم واتفاقایی که افتاده بود رو تعریف کردم ولی انقدر بی حال بود که بعدش دوباره خوابید.بعد از جمع کردن میز غذای ظهر که دست نخورده باقی مونده بود برگشتم بالا. تصمیم گرفتم امشب پیشش بخوابم،هرچی با خودم کلنجار رفته بودم بازم دلم راضی نشد که امشب تنها باشه . اگه قرار بود فردا سرم غر بزنه یا دعوا کنه برام مهم نبود. برام مهم بود که کنارش باشم.

.

نیمه های شب بود که من تقریبا نیمه بیدار نیمه خواب بودم متوجه شدم جیمین داره میلرزه. بلند شدم تبش رو چک کردم اما تب نداشت . از روی بی حالی و ضعف میلرزید.قرصشو همراه با مقدار زیادی شیر گرم بهش دادم اما لرزشش نمی افتاد. کنارش رفتم توی تخت و گرفتش توی بغل خودم و پتو رو کشیدم روی خودمون. جوری توی بغلم جمع شده بود که انگاه واقعا یه بچه گربه بغلم بود.بعد از اینکه بهتر شد صداش اومد که آروم و ریز گفت:

-نباید بغلم میکردی توام مریض میشی!

بوسه ای روی موهاش گذاشتم و گفتم:

+مگه میشه پسرمو توی این حال تنها بذارم.

دیگه چیزی نگفت فقط بیشتر توی بغلم فرورفت من هم محکم تر توی بغلم گرفتمش و نمیدونم کی خوابم برد.

.

.

.

جیمین*

بیشتر موقع هایی که یونگی بالای سرم بالا پایین میپرید رو میشنیدم اما انقدر حالم بد بود و ضعف داشتم و به هیچ عنوان توانایی باز کردن چشمامو نداشتم.

وقتی دکتر بهم سرم زد از دردش لحظه ای هوشیار شدم اما پلکام اونقدر سنگین بود که نمیتونستم بازشون کنم اما حرف هایی که یونگی بالای سرم میزد رو کاملا میشنیدم و توی دلم قند آب میشد.حتی تقریبا بیشتر حرفاش با جین رو شنیدم ولی خودمو کاملا به بیخبری زدم

صبح بیدار شدم اما یونگی کنارم نبود ، لحظه ای فکر کردم تمام اتفاقات دیشب که بخاطر لزر من بغلم کرده بود خواب بوده اما وقتی بغلمو نگاه کردم و متوجه بالشت کج کوله روی تخت شدم متوجه شدم که خواب ندیدم و همه ی اتفاقات واقعی بوده.

بعد از چند دقیقه در باز شد و یونگی نمایان شد

+اا بیدار شدی جیمین! خوبه بلند شو برات کلی صبحانه آوردم

بلند شدم و تکیه دادم به تاج تخت و خودش هم اومد کنار من روی تخت نشست و میز پر از غذا رو روی پاهای خودش گذاشت. متعجب داشتم بهش نگاه میکردم که اگه غذا ها برای منه چرا روی پای خودشه که متوجه شد و خودش جوابم رو داد

My AngelDonde viven las historias. Descúbrelo ahora