Part23: ضربان

124 20 9
                                    


-شرطشو قبول میکنم!!
اما با خارج شدن این حرف از دهنش نامجون و جین به سمتش برگشتن و هرکی با عصبانیت یه چیزی میگفت:

نامجون: جیمین دیوونه شدی؟ یونگی اصلا خودش نمیفهمه که چی داره میگه و تو میخوای شرطتشو قبول کنی؟

جین: لازم نکرده تو شرطتشو قبول کنی گفتم خودم یه فکری به حالش میکنم! یه راهی براش پیدا میکنم. انقدر احمق نباااش!!!

جیمین عصبی از جاش بلند شد:

-فکر بهتری سراغ دارین؟ هیونگ اصلا خودت میفهمی که یونگی چه مدارکی از تو توی دستاش داره؟ میفهمی اکه کوچکترین چیزی از این اطلاعات لو بره دره تمام کمپانی هاتو باید تخته کنی!خودت میافتی زندان وتا آخر عمرت باید اون تو بپوسی!!!! چه کار دیگه ای از دستت بر میاد؟؟ چجوری میخوای ثابت کنی که همه اینا از پدرت بهت ارث رسیده و تو مجبور بودی که ادامش بدی؟!!

تمام محتویات توی نوشیدنیش رو سر کشید و لیوانش رو روی میز کوبید

-خودتم خوب میدونی که مشکل یونگی با تو نیست و با منه! این مشکل بین من و یونگیه! پس خودمم باید حلش کنم! خودت میدونی که به اندازه کافی دیوونه هست تا تهدیداشو عملی کنه !

نامجون که عصبی دائما در حال عرض کردن خونه بود به سمتش اومد

-جیمین نمیخواد پتروس بازی در بیاری من یونگی رو میشناسم اون احتمالا الان از یه چیزی عصبانیه افتاده رو سر لج!باید ببینیم مشکلش چیه!!!!

جین هم پشت سرش حرفای نامی رو تایید کرد

+راست میگه من خودم میتونم درستش کنم فقط یکم زمان میبره تو دخالت نکن!

جیمین مقابل هیونگش ایستاد و به آرومی دستاشوروی شونش گذاشت:

-هیونگ میدونی که نمیشه! اینبار زورمون بهش نمیرسه ! میدونی که پدربزرگش فرمانده ارتش این کشوره ! پس هرکاری دلش بخواد به راحتی میتونه بکنه! تو، توی زندگیت برای من و تهیونگ فداکاری زیاد کردی اما الان جنگ منه!نمیذارم بخاطرش قربانی بشی!

جیمین دست جین نگران و گرفت و سعی کرد ناراحتیشو پنهون کنه و به هیونگش لبخند بزنه!

-من برنده میشم هیونگ نگران نباش!

.

.

.

3 روز بعد

جلوی ساختمون پیاده شد و چمدونش رو از ته سوک که براش از صندوق عقب اورده بود گرفت. دستشو به سمت چمدون برد که بگیره و بره وسط راه جین دستشو گرفت

-جیمین هنوزم واسه برگشتن دیر نیست میتونیم یه راهی پیدا کنیم!

جیمین با آرامش ساختگی دستشو روی دست جین گذاشت و توی چشمای نگرانش خیره شد

My AngelWhere stories live. Discover now