Part24:تغییر

103 23 5
                                    

جیمین بی قرار روی پای پسر بزرگتر نشسته بود و ضربان قلبش روی هزار بود .

بعد از بوسه ای که روی سینش گذاشت به سمت لاله ی گوشش رفت. با لبش فشار کوچیکی بهش آورد و در گوشش زمزمه کرد

-چی میخوای بیبی؟ بهم بگو!

اما جیمین چیزی نگفت ،نه اینکه نخواد ولی باز هم از خجالت در حال مرگ بود

یونگی به خوبی جیمینشو میشناخت برای همین سعی کرد که زودتر این دیوار شیشه ای خجالت که بینشون بود رو بشکنه. اینبار جلو رفت و لبه های قلبی جیمین رو بوسید.به طرز شهوت وارانه ای توی چشمای جیمین نگاه کرد و گفت:

-بیبی بگو چی میخوای وگرنه ددی بهت نمیدتش.

جیمین که در حال دیوونه شدن از شهوت و لذت بود ، بیخیال خجالتش شد و آروم خودش رو روی عضو پسر تکون داد و با لحن پر از عشوه و تمنا گفت:

-اینو میخوام ددی! میخوام مثل قبلنا جیمینی رو سخت به فاک بدی!

بعد از تموم شدن حرفش بلافاصله ربدوشامش وسط اتاق پرت شد. بوسه های خیس و محکمی بود که روی سینه و گردنش مینشست و جیمین رو بیشتر از قبل آشفته میکرد. هنوز روش نمیشد اما بلاخره با بوسه ی خیس دیگه ای که روی ترقوش نشست نتونست جلوی ناله ای که از دهنش خارج شد رو بگیره. یونگی که انگار دقیقا منتظر همچین چیزی بود بعد از شنیدن ناله ی جیمین در کسری از ثانیه جیمین رو روی تخت خوابوند و خودش روش قرار گرفت.لباسش رو در اورد و دوباره مشغول بوسه بارون کردن جیمین شد.

عضو جیمین رو که توی دستش قرار داشت رو تندتر پمپ کرد و لحظه ای هم لبش رو از روی لبهای جیمین برنمیداشت . عاشق ناله ای بود که جیمین وقتی لباش اسیر یونگی بود میکرد.

بعد از چند دقیقه جیمین به کامش نزدیک شده بود ، کمرشو داشت قوس بیشتری میداد تا به کام برسه که یونگی متوجه این موضوع شد و دست از کارش کشید

+بیبی هنوز خیلی زوده!فعلا اجازه نداری ارضا بشی!

جیمین دردمند و مستاصل نالید

-یووونگی!

اما یونگی اهمیتی بهش نداد ،شلوار و باکسر خودش رو در اورد وروی تخت دراز کشید و به جیمین گفت

+یالا بیبی! برای ددی بخور!زود باش!

جیمین لحظه به لحظه از اینکه این انتخاب رو کرده بود که بیاد توی اتاق یونگی خوشحال تر میشد. همه چیز داشت همونجوری که اون دوست داشت و حال میکرد پیش میرفت. عاشق این بود که توی سکس یونگی بهش دستور بده و همه چیز تحت کنترل اون باشه! به سمت عضو پسر بزرگ تر رفت. با دیدنش تازه یادش افتاد که چقدر دلتنگ این اژدهای مین یونگی بوده! پوزخندی زد و وارد دهنش کرد و با تمام وجود خورد. انگار که داشت تمام دلتنگیاشو برطرف میکرد.

My AngelWhere stories live. Discover now