Part15: مهمونی

135 20 13
                                    

سلام بچه ها
ببخشید بابت تاخیر
راستش بابت این‌ اتفاقات اخیر دست و دلم به نوشتن نمیرفت، ولی بلاخره این پارت هم کامل شد
امیدوارم حداقل با خوندنش چند دقیقه ای تلخیای این روزا رو‌ فراموش کنید....🖤
منتظر لایک و کامنتاتون هستم
ممنون که میخونید🖤🖤
____________________________________

صبح با احساس درد توی کمرم از خواب بیدار شدم . یکم طول کشید که متوجه دلیل درد و لخت بودنم بشم....

-شتتت....

حالا که مستیم پریده بود، جیمین خجالتی برگشته بود. برگشتم و کای رو کنار خودم ندیدم....ملافه رو کشیدم روی سرم و به خودم توپیدم که جنبه نداری مست نکن لعنتی !!
از اونور جیمین بی حیا بهم میگفت که خیلی هم خوش گذشته و کار خوبی کردم.ناراحت بودم! نباید این اتفاق می افتاد!اونم با رئیسم!!!

سعی کردم که با کمر درد بدی که داشتم بلند شم خودمو به وان آب گرم برسونم تا دردمو کمی کاهش بدم. اما همون موقع کای با سینی بزرگی از صبحانه وارد شد.

-اوو بیدار شدی جیمینی. صبح بخیر

با خجالت نشستم و ملافه رو دور خودم پیچیدم. توانایی بالا بردن چشمام و نگاه کردن بهش و نداشتم...

سینی رو روی تخت گذاشت . جلوی پام زانو زد ،چونمو با دستش گرفت و بالا آورد و گفت:

+جیمین؟ خوبی؟

-من...من... متاسفم بابت دیشب...

+چرا؟؟

-کار درستی نکردم...نباید اون اتفاق می افتاد!

+چرا؟

کلافه گفتم:

-نمیدونم... نباید میافتاد دیگه....میشه... میشه تنهام بذاری؟؟؟

+به من نگاه کن!

به چشمای عسلی جذابش نگاه کردم و خیلی آروم ادامه داد

+ کار دیشب من فقط یک سکس عادی برای رفع نیازم‌ نبود جیمین! من راستش... یه مدتی هست که بهت حس‌‌ دارم...! ولی میترسیدم بهت بگم!!
گیج و دستپاچه از اعتراف ناگهانیش بصورت عصبی پوست کنار ناخنمو‌میکندم گفتم :
+اما.... نمیدونم...!!! دیشب من خیلی مست بودم...!دست‌خودم‌ نبود رفتارم!!
دستمو گرفت لبخندی زد و گفت:
+دیشب یکی از بهترین شبای عمرم بود. تو واقعا محشری ، جیمین تو این مدت کنارت فهمیدم وقتی کنار توام حالم فرق میکنه. خوشحالم، میخندم ! وقتی میبینمت‌که‌همش توی خودتی ،دوست دارم بخندونمت و خوشحال ببینمت! توام همیشه به‌ حرفام میخندی!!! کنار من بهت خوش نمیگذره جوجه؟

My AngelWhere stories live. Discover now