Part27:!جیمین

109 23 5
                                    

روی صندلی بیمارستان نشسته بودم چون دیگه پاهام توانایی ایستادن نداشت.هنوز از یونگی خبری نبود و برنگشته بود . ساعت تقریبا نزدیکای صبح بود و چشمام از شدت خواب و خستگی میسوخت ولی نه یونگی اومده بود نه دلم میومد جین رو تنها بذارم بنابراین همونطوری روی صندلی سرمو به دیوار تکیه دادم و کمی چشم های دردمندمو بستم.با حس نشستن کسی کنارم چشمامو باز کردم کای بود.لیوان قهوه ای به سمتم گرفت.

+بیا جیمین بخور داری از خستگی از پا در میای

دوباره چشمامو بستم و سرمو به دیوار تکیه دادم

-نه نمیخوام امروز به اندازه کافی کافئین خوردم دیگه نمیتونم .یکم چشمامو میبندم اوکی میشم.

+اوکی هر جور خودت میدونی

توی همون وضعیت بودم که دائما خوابم میبرد و سرم پایین می افتاد . کلافه شده بودم که کای سرمو گرفت و تکیه داد به شونه خودش

+مطمئن باش 2 ساعت رو شونه من بخوابی نمیخورمت جیمینا ،همینجا یکم استراحت کن

واقعا توانایی مقاومت یا حتی برداشتن سرمو نداشتم و در کسری از ثانیه خوابم برد.

نمیدونم چند ساعت گذشته بود که با تکون خوردن شونم از خواب پریدم. چند ثانیه طول کشید تا موقعیتمو و کسی که جلوی رومه رو بشناسم .من روی شونه ی کای خوابم برده بود و یونگی در 5 میلی متری از صورت من ایستاده بود. با درک موقعیت از جام پریدم

-یونگی....چیزززهه....کی اومدی؟؟

اما یونگی دستمو گرفت

+هییشش عشقم ،اشکال نداره پاشو بریم خونه یکم استراحت کن ، بلند شو...

زیر بغلمو گرفت و کمکم کرد که بلند شم . کای هم که خودش کنار من خوابش برده بود اصلا متوجه حضور یونگی و اتفاقی که افتاده بود نشده بود.اما من با شوکی که بلافاصله از بیداری بهم وارد شده بود بدنم میلرزید.
.
.
توی تمام مدت راه یونگی با اخم عمیق روی صورتش ، با یک دست رانندگی میکرد و با دست دیگش من رو توی آغوشش نگه داشته بود.چند باری هم که اومدم بلند شم،با فشار دستش به بازوهام هشدار داد که از جام تکون نخورم.

+تکون نخور الان میرسیم

بلاخره رسیدیم خونه و حتی کمکم کرد دوش بگیرم یا بهتره بگم تقریبا خودش منو شست. اما در طول این مدت هم حتی کلمه ای حرف نزد. نمیدونستم چی باید بگم که از عصبانیت خارجش کنم .

حتی بعد از بیرون اومدن از حمام هم اجازه نداد خودم موهامو خشک کنم.انگار داشت با این کار به خودش یاد اوری میکرد که من مال اونمم و دیگه کای در‌کار نیست!!

My AngelDonde viven las historias. Descúbrelo ahora