🦋26🦋

99 32 11
                                    

هوسوک توی بغل جیمین نگاهش به نامجون کوچولوی که روی مبل با مظلومیت کامل نشسته بود افتاد ولبخندش از بین رفت  و از پهلوی جیمین نیشگون گرفت
جیمین آخی گفت :
_هی چرا رم کردی
+این کیه ورداشتی با خودت اوردی بشر ؟
جیمین از بغل هوسوک جدا شد و گفت : این اقا کوچولو نامجونه . جونی بیا با عمو هوسوک آشنا شو
هوسوک اروم گفت من عموی این نیستم واسه چی با خودت بچه آوردی میخواستم بریم بار

جیمین چشم غره ای رفت و دستش رو به سمت نامجون دراز کرد نامجون باخجالت و یکمی ترس که نکنه بخاطر شکستن مجسمه دعواش کنن اروم به سمتشون رفت
و با نهایت ادب تعظیمی کرد وسلامی کرد
سرش رو بالا اورد لبخند بزرگی زد و چال گونه اش خود نمایی کرد
هوسوک از رفتارش خوشش اومد و جلوی پاش نشست و گفت سلام کوچولو اسمت چیه ؟
_جئون نامجون هستم پنج سالمه شما استاد جانگی؟
هوسوک تعجب کرد و گفت
+ منو میشناسی ؟؟؟
نامجون دوباره لبخند بزرگی زد و گفت: آره شما رو تلویزیون دیدم توی مسابقه آیدل ها داور رقص بودین کارتون حرف نداره
هوسوک لبخند زد و گفت چقدر روون و شیرین  حرف میزنی واقعا ۵ سالته؟
نامجونی لبخندی زد و گفت میشه بهم امضا بدی عمو
هوسوک خندید و گفت باشه کوچولو
هوسوک ذاتا بچه دوست بود و کلی بچه های خواهرش رو لوس میکرد و خوب رفتار شیرین نامجون به دلش نشسته بود برگه ای امضا کرد و گفت بیا عزیزم انگار خیلی آیدل ها رو دوست داری؟
نامجون با سر تایید کرد و با ذوق کودکانه ای گفت  البته من دوست دارم آیدل بشم
هوسوک گفت این کار آسونی نیستا ولی اگر میخای من میتونم بهت کمک کنم .
_راست میگی عمو؟؟ خیلی ممنون
پای هوسوک رو بغل کرد
هوسوکم هم دستی به سرش کشیدو موهاشو ناز کرد
++++++××
نامجون با ذوق داشت با بچه های هم سن و سالش در پارک بادی بازی میکرد
جیمین و هوسوک هم از فاصله نچدان دور  در کافه تریا نگاهش میکردند
هوسوک آهی کشید و گفت چرا باز مشغول اینکار شدی جیمی ؟ ما دیگه ۳۴ سالمونه تا کی میخای اینطوری زندگی کنی ازدواج کن و بچه دار شو تا وقتی پیری یکی کنارت باشه
_از من گذشته هوسوک من نمیتونم پدر خوبی باشم میدونی که ... در ضمن گذشته ام داره بهم هجوم میاره از گذشته ام بدم میاد و قطعا هیچ زنی خوشش نمیاد
+جیمی تو اون موقع مجبور بودی میفهمی؟ برای پول عمل این کارو میکردی تن فروشی که نکردی فقط رقصیدی حالا با پوشش کمتر ... بیخیال بهونه نیار من میدونم دلیلش چیز دیگست باور کن مرگ اطرافیانت بهت ربطی نداره هرکسی میمیره تو‌دلیلش نبودی
جیمین قطره ی اشکش رو پاک کرد و گفت دوست دارم منم باور کنم ولی نمیتونم
هوسوک دست جیمین رو گرفت و نوازش کرد و گفت به خودت فرصت بده تو هنوز جوونی مرد عاشق شو عاشقی کن
جیمین گفت خودتم ۳۴ سالته و سینگلیا چرا خودت ازدواج نمیکنی چرا خودت عشق و عاشقی نمیکنی
هوسوک گفت عاااام یک نفر هست
جیمین با ناباوری زد روی شونش و گفت پس تو چرا زود بهم نگفتی واقعا که
+اخه میترسم ردم کنه اون خیلی خوشگله و خانواده اش سرشناسن میدونی من تا همین دوسه سال پیش یه مربی ساده بودم که نون شبش به زور در میومد میترسم به خاطر اختلاف سطحمون منو رد کنه

جیمین زد روی شونش و گفت چرا پس اعتراف نمیکنی اگر که قبول کرد که عالیه و اگه ردتم کرد چه بهتر چون‌ که آدمی که اینقدر ظاهر بین باشه بدرد عشق و عاشقی و تشکیل خانواده نمیخوره
هوسوک نفس عمیقی کشید و گفت درست میگی جیم پس من توی فرصت مناسب بهش اعتراف میکنم ..‌. اما توی موذی خوب بلدی بحثو عوض کنی بریم  کم کم داره تاریک میشه
××××××××××
نامجون با هیجان کل مسیر حیاط تا سالن رو دوید که امضاش رو به مامانش نشون بده و به هشدارهای جیمین هم توجه نکرد
مینا که با ظاهر آراسته در سالن تزئین شده بود  با لذت به تعریف های شیرین و پرهیجان نامجون از ساختمان هایب و ایدلهایی که دیده و جانگ هوسوک گوش میکرد در آخر بغلش کرد و بوسه های محکمی روی گونه هاش کاشت
پسرکش زیادی شیرین زبان بود نامجون به سمت آشپزخونه دوید تا به اجوماهم از روز فوق العاده اش بگه
_آقای پارک ممنون انگار به نامجونی خیلی خوش گذشته
جیمین لبخندی زد و گفت این چه حرفیه من ممنونم که بهم مرخصی ساعتی دادید
مینا لبخند بزرگی زد و گفت باید واقعا از آقای کانگ تشکر کنم که شمارو بهمون معرفی کرد.شماهم امشب تو جشن کنارمون باش
جیمین گفت ممنونم که دعوتم کردین ولی فکر میکنم حضورم زیاد جالب نباشه
مینا تعجب زده گفت:چرا؟نکنه به خاطر شغلتونه آدمایی که دعوت کردم ظاهر بین و احمق نیستن اصلا نیاین خیلی ناراحت میشم که دعوتمو رد کردین
جیمین معذب لبخندی زد و گفت پس باید بیام
مینا لبخند بزرگی زد و گفت میتونم به آماده شدنتون کمک کنم ؟
+++++++++
مینا پودر فیکس رو زد و به شاهکار هنریش نگاه کرد جیمین واقعا جذاب و خوشقیافه بود
و با یک مدل موی ساده و یک کت شلوار مشکی رنگ شبیه و کمی میکاپ شبیه سوپرمدل ها شده بود .
_ اقای پارک پشیمون شدم نیا پایین چون که میترسم امروز همکارهای تهیونگ بخوان تو رو ازمون بدزدن . واقعا شبیه سوپر استارها هستی
جیمین لبخندی زد و گفت دیگه دارین زیاده روی میکنین
طولی نکشید که سالن عمارت جئون پر از افراد ناآشنا برای جیمین شد نامجون به خاطر جنب و جوش زیادش در پارک بادی و اینکه صبح خیلی زود بیدار شده بود به خواب عمیقی رفته بود
جیمین از نگاه های خیره ای که روش بود معذب بود و سعی می‌کرد فقط از غذاش لذت ببره
جونگکوک هم از وقتی از شرکت برگشته بود تنها یک نفر رو میدید جیمینی که مثل الماس بین سنگ ریزه ها میدرخشید
جونهویی که کل روز خودش رو به جونگکوک چسبونده بود از اینکه  از مهمونی خبر نداشت خیلی حرصی شده بود چون با اون لباس ها تنها وصله ناجور جمع خودش بود . جونگکوک که همیشه با کت و شلوار بود
و اما این تنها چیزی نبود که آزارش میداد اون پرستار لعنتی حسابی به خودش رسیده بود و تمام نگاه ها رو جلب خودش کرده بود بدون اینکه حد خودش رو بدونه توی مهمونی جولان میداد اگر امروز اینکار رو کرده بود پس قطعا حریص بود و در آینده هم میخواست که این عمارت و جونگکوک رو از چنگش دربیاره
حالا بهتر متوجه رفتار عجیب امروز صبحش شده بود جوری که نگاه جونگکوک روی خودش میخکوب کرده بدجوری روی مخش بود
مهمانی وقتی شروع شد که تهیونگ اومد . مینا
همه رو دور جمع کرد و خبر حاملگی اش به بقیه داد تهیونگ از شدت خوشحالی اشک ریخت و جلوی همه مینا رو بوسید وکلی قربون صدقش رفت
همه تبریک گفتند و برای خودش و بچه آرزوی سلامت کردند
کیک بریده شد و بین همه تقسیم شد
جونهو از حسادت داشت میترکید توی یک فرصت مناسب خودش رو جوری که گارسون مقصر بشه به گارسون زد و سه چهار تیکه کیک به سمت جیمینی که کنار آندو بود پرتاب شد و لباسش کثیف شد
جونهو به محض خوردن به گارسون ننه من غریبم بازی در اورد و شروع به آخ و ناله کرد
گارسون بیچاره کلی معذرت خواست
جیمین ولی از درون خیلی خوشحال شد که میتونه از مجلس خفقان آور فرار کنه
روبه گارسون گفت عیبی نداره و به سمت بالا و اتاقش رفت


You Make My Haert BeatWhere stories live. Discover now