part 3:𝒢𝒶𝓉𝒽𝑒𝓇𝒾𝓃𝑔

418 102 149
                                    

Gathering_______

:سینیور مهمان هاتون تشریف اوردن

_ خیلی خب همه چیز اون بیرون مرتبه؟

: میز همون طور که خواسته بودید چیده شد

_فلاویا پاستا درست کرد؟

:بله بله هر چی که گفتید امادست

_خوبه ،لونا کجاست؟

: تو اتاقشون هستن

_به لونا بگو اگه خواست صرفا جهت عرض ادب حاضر بشه ولی در طول مهمانی دوست ندارم حضور داشته باشه فراموش نکن غذاشو براش ببری.

:بله حتما بهشون میگم امری نیست؟

_نه میتونی بری

بعد از عوض کردن لباس وارد سالن شد

استفان طبق معمول با خنده جلو اومد و گفت

:هعیییی پسر این اصلا خوب نیست مهمونات رو اینجوری منتظر بزاری

_خوش اومدید داشتم لباس عوض میکردم.

× عجیبه که حتی این رنگ مزخرف هم بهت میاد

تهیونگ چشمکی بهش زد

_ چون با خبر بودم چقدر از این رنگ بدت میاد پوشیدمش

#مارسل دلیل نمیشه چون تو ازش خوشت نمیاد بهش بگی مزخرف

×واقعا از رنگ یشمی خوشم نمیاد ولی وقتی تو تن تهیونگ میبینمش ترغیب میشم امتحانش کنم

# مطمعنم فرداش پرتش میکنی تو سطل زباله

×چرا مگه خودت نگفتی قشنگه فرانک

# اره ولی همون طور که گفتی تو تن تهیونگ نه تو

تهیونگ در حالی که لبخند میزد نگاهی به سه پسر انداخت

_ببینم اون پسر کجاست؟

:با ما نیومده

_ چرا مگه شب رو تا صبح با شما نبوده؟

×احتمالا الان برسه صبح زود گفت میره یکم شهر و بگرده و خب از صبح ندیدیمش

تهیونگ اشاره ای به سمت مبل ها کرد

_خوبه بفرمایید بشینید
سینی قهوه رو از فلاویا گرفت و از پسر های جوان پذیرایی کرد به محظ اینکه خواست بشینه صدای در اومد و تهیونگ به برونو اشاره کرد که خودش به استقبال مهمان جوانش میره بعد درحالی که موهاش رو مرتب میکرد به سمت در رفت.

جونگ کوک اما بعد از چند بار در زدن با بی خیالی از در فاصله گرفت نگاهی به سنگ فرش کوچه کرد روم واقعا شبیه همون چیزی بود که پدرش تعریف کرده بود شهری با ساختمان های با شکوه و قدیمی که مهر تاییدی بر اصالت روم میزد.

همین طور که به ساختمون ها نگاه میکرد عقب عقب حرکت کرد تا دوباره در بزنه اما جسمی که دستش روش قرار گرفت کاملا با در اهنی فرق داشت با تعجب به سمت در برگشت ولی تهیونگ رو مقابل خودش دید دوباره دست و پای خودش رو گم کرد سرش رو پایین انداخت

꧁♩𝒯𝓇𝒾𝓉𝑜𝓃𝑒♩꧂ حيث تعيش القصص. اكتشف الآن