part 4:𝒜𝓅𝒽𝓇𝑜𝒹𝒾𝓉𝑒

375 103 107
                                    

Aphrodite_____

جونگ کوک بالای پله های ورودی عمرات ایستاد و با چشم دنبال تهیونگ گشت با یاد اوری حیاط پشتی که امروز صبح کنار دیوار گاراژ دیده بود قدم زد، کنار دیوار پر از گلهای رز کاشته شده بودند و زمین پوشیده از سنگ ریزه ، گوش ماهی و صدف های خورد شده بود.

تهیونگ دقیقا وسط حیاط زیر سایه درختی روی نیمکت نشسته بود با حس قرار گرفتن کسی روی نیمکت چشماش را باز کرد و به چهره جونگ کوک خیره شد

+به نظر حالتون بهتره

تهیونگ سکوت کرده بود غرق چهره پسر بود اما جونگ کوک سعی داشت حواس خودش رو پرت کنه.

+این درخت چیه؟
خم شد و برگ درخت رو بویید
+بوی خوبی میده

تهیونگ بدون اینکه چشم از روش بر داره جواب داد

_ به نظرت چیه؟

+ شاید پرتقال یا لیمو نمیدونم ولی مرکباته

تهیونگ نیشخندی زد

_نارنگیه

+ اوووه جدی من عاشق بوی نارنگیم میوه خوش طعمیه

_لونا هم خیلی دوست داره، البته تا حالا میوه نداده

پسر جوان اخمی کرد و زیر لب گفت:
+ چه بهتر
_ چیزی گفتی؟

لبخند مصنوعی زد
+هیچی فقط فکر می کردم میتونه میوه بده
تهیونگ نگاهش رو به سنگ های روی زمین داد همون طور که با پا تکونشون میداد گفت:
_ یک بار که توی باغ ایستاده بودم فردیناند در حالی که داشت بهش اب میداد به برونو گفت از چیزی که تهیونگ بکاره از این بیشتر نمیشه انتظار داشت.

جونگ کوک خندید نگاهی به نیم رخ تهیونگ کرد و گفت

+مجسمه وسط حوض افرودیته ؟

مرد با سر تایید کرد

+ این همه الهه و خدا چرا الهه عشق ؟

_ خب افراد ساکن تو این عمارت همگی مجردن فردیناند معتقد بود این عمارت خالی از عشق شده مجسمه رو اینجا گذاشت تا بخت من باز بشه البته خودش این رو نگفت

بعد با تمسخر ادامه داد

_نه تنها بخت من باز نشد بلکه افرودیته بدبخت رو هم از آرِس جدا کرد زن بیچاره الان پنج ساله عریان وسط عمارت وایستاده اما همچین بدم نشد فکر کنم عشق اشتباهی دامن خودشو گرفت

+منظورتون فردیناند یا...؟

تهیونگ خندید و با سرفه ادامه داد

_ هوووووم عاقبت... اه افرودیته دامن فردیناند رو گرفت
پسر که متوجه نشد تهیونگ راجب کدوم عشق صحبت می کنه با لبخند ادامه داد:
+ شاید افرودیته شما رو به عنوان آرس پذیرفته

تهیونگ دوباره نگاهش رو تو چشمای کوک قفل کرد این پسر الان ازش تعریف کرده بود ؟

_ افرودیته یک بار همسر خودش رو ترک کرد و با آرس هم خواب شد فکر نمیکنم بازم اینکارو بکنه حداقل تو این پنج سال نزدیک من نشده مثل دوتا دوست میمونیم و هر روز فقط به هم سلام میدیم و احوال پرسی میکنیم و نه چیزی بیشتر.

꧁♩𝒯𝓇𝒾𝓉𝑜𝓃𝑒♩꧂ Donde viven las historias. Descúbrelo ahora