prart 22: 𝒻𝒾𝑔𝒶𝓇𝑜

333 38 164
                                    

های(:
امیدوارم لذت ببرید ووت و کامنت هم یادتون نره حسابی حمایت کنید.🙂

لطفا اگه ایرادی دیدید تو پارت لطف کنید برام ستاره بزنید تا تصحیحش کن.
_________________________________________

Figaro_______

صبح زود از رخت خواب برخواسته بود و میز مفصلی از صبحانه برای سنجاقک زیبای داخل اتاق چیده بود و حالا همراه با فنجان کوچک قهوه مقابل پنجره ایستاده بود و به بیرون نگاه میکرد. این روز ها زمان زیادی را در این قسمت از خانه سپری میکرد.

اوایل پاییز بود و خیابان ها رنگ و روی تازه ای گرفته بودند. خبری از شکوفه ها و درختان سبز نبود.

باید قسم میخورد که ترکیب رنگ پاییز رو بیشتر از هر فصل دیگری دوست داشت. هارمونی عجیبی از رنگ ها و بوی باران چیزی بود که روحش رو به پرواز وا میداشت.

نفس عمیقی کشید و با یاد اوری دیشب لبخند ملیحی روی لبهاش نشست ؛ با حرکت کردن چیزی درست از مقابل دیدش، از افکارش بیرون امد.
دخترک جوان برای بار دوم با لبخندی زیبا و سرخ رنگ دستی برای تهیونگ تکان داد. به نظر میرسید به تازگی از خرید برگشته بود،مقدار زیادی وسایل به دست داشت و بارانی قرمز و نازکی به تن کرده بود.
تهیونگ متقابلا همراه با لبخند سری برای زن جوان تکان داد. زیادی عجیب بود اما از رفتار جسورانه دختر خوشش امده بود.

با اشاره دختر جوان به سمت ورودی خانه رفت و قبل از به صدا در امدن زنگ ان را باز کرد.

دخترک در حالی که لبخنده شرمگینی به لب داشت نگاهی به دستی که روی زنگ مانده بود کرد.
= اوه زیادی سریع بود

نهیونگ همچنان با لبخند منتطر به دختر نگاه میکرد . به نطر نمیرسید اهل ایتالیا باشد. ترکیب چشم های ابی ، موهای بور ، پوستی صاف و گونه های گلگون...خب شاید هم...

= روز بخیر سینیور

تهیونگ اینبار شکه تر از قبل به به دست کوچک و سفیدی که مقابلش دراز شده بود نگاه کرد. شاید سن کم دختر باعث چنین رفتار های تیز و نامعمول میشد.
استکان کوچک قهوه رو به دست دیگر داد و متقابلا با دختر دست داد.
_ روز بخیر خانوم جوان

دختر در حالی که با کنجکاوی راهرو پشت سر مرد رو نگاه میکرد با لبخندی که بزرگ تر از قبل بود گفت:
= تازه به اینجا نقل مکان کردید؟
خب این سوال برای تهیونگ زیادی گستاخانه به نظر میرسید اما قرار نبود با اوقات تلخی به این دختر جواب دهد پس تکان دادن سر رو کافی دید.

دختر با شوق عقب گرد کرد انگشت اشارش رو به سمت خانه ای در انطرف کوچه گرفت و با هیجان گفت:
= اونجا خونه منه

بعد دوباره نگاهی به تهیونگ کرد و هول شده ادامه داد:
= عذر میخوام خودم رو معرفی نکردم من مارگاریتا هستم

꧁♩𝒯𝓇𝒾𝓉𝑜𝓃𝑒♩꧂ Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu