Part 1

2.9K 250 56
                                    

*این پارت ویرایش شد

+آه... دیگه خسته شدم... تا کی؟ چرا هیچ سر نخ کوفتی ای ازش پیدا نمیشه؟!

امسال دومین سالی بود که دنبالش می‌گشت،ولی همچنان هیچ اثری ازش پیدا نبود!

پسر با اینکه سنی نداشت، اما اوایل ارتقاء مقامش بخوبی به همه ی مافوق هاش ثابت کرد که لیاقت این ترفیع رو داشته.

اون به عنوان یک افسر وظیفه شناس تو محل کارش از محبوبیت خاصی برخوردار بود.

چرا که در عین زرنگ و باهوش بودن، جذبه ابهت خاصی داشت و علاوه بر زیر دست هاش، رئسای اونجا هم احترام خاصی بهش قائل بودن.

همه اونو شخصی مغرور و با تحکم می‌شناختند، چرا که خودش همچین شخصیتی از خودش ساخته بود.

و چیزی که اونو از همه ی افسرای اونجا متمایز می‌کرد، این بود که هیچوقت پرونده ای وجود نداشته که به دست افسر جوان حل نشده باشه و همین باعث شده بود از خودش بابت انتخاب این پرونده مطمئن باشه.

پشت میز کارش در حال بررسی پرونده ای بود که مدتی طولانی تمام این دو سال زندگیش رو صرف اون کرده بود. به دنبال کوچکترین اثری از اون!

صدای در شنید و وقتی ک سرش رو بلند کرد،همکارش،یا به عبارت دیگه، تنها شخص مورد اعتماد زندگیش رو دید.

پسر بزرگتر با دیدن پرونده های زیر دست افسر جوان، کلافه چشماشو تو حدقه چرخوند.
رگ گردنش از عصبانیتی ک یکجا به وجودش رسوخ کرد، باد کرده بود.
این چیزی نبود که بتونه به راحتی چشم ازش بپوشونه. به وضوح چهره ی داغون دونگشو می‌دید.

به چشم می‌دید که هیچی از جونگ کوکِ دو سال پیش و آخرین باری که پسر رو قبل از دیدن اون پرونده دیده بود، نمونده.
نمیتونست شاهد نابود شدن عزیز ترین کس زندگیش باشه.
دم عمیقی گرفت، دستاشو مشت کرد و سعی کرد با صدای کنترل شده ای پسر کوچکتر رو خطاب قرار بده:
_کوک؟ تموم نشد؟ تا کی میخوای وقتتو صرف این پرونده کوفتی کنی؟دو سال فاکیه ک پشت این پرونده نشستی و داری سگدو میزنی... هیچکس نتونسته این پرونده رو حل کنه و بهتر بگم هر کس پرونده رو به عهده گرفت فرداش مرد! البته جای تعجب داره ک تو هنوز زنده ای!

کوک چشاشو با شنیدن حرفای تکراری هیونگش روی هم فشرد. اون واقا متوجه نبود؟! نمیدونس این پرونده ی فاکی که ازش دم میزنه چقد براش مهم بود؟ انقدری که حاضر شده بود از همه چیز زندگیش بزنه تا فقط اونو پیدا کنه؟

نفس عمیق و صدا داری برای کنترل خشمش کشید و متقابلا اون هم دستاشو مشت کرد.

+هیونگ!

اما جین بی توجه به لحن هشداری پسر، کامل وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست.
سمت صندلی جلوی میز کوک قدم برداشت و بعد از پرت کردن خودش و لم دادن رو صندلی، با لحن حق به جانبی جواب داد:

Love or HateWhere stories live. Discover now