Part11

1.3K 175 20
                                    

مرد سوم در را باز کرد و دو مرد دیگر افسر را داخل اتاق بردند.

در ابتدا به خاطر تاریکی نتوانست چیزی از اتاق ببیند و اما هنگامی که مرد سوم چراغ را روشن کرد، توانست محیط اتاق را ببیند.

اتاق با تم قرمز و مشکی... تنها چیزی که برخلاف تمامی وسایل اتاق نه قرمز و نه سیاه بود، روتختی بر روی تخت بود که رنگی سفید داشت.

پسر که فهمید پا در چه مکانی گذشته، بار دیگر سعی در آزاد کردن خودش از دست دو مرد حیوان صفت کرد. اما افسوس که بار دیگر نیز بی‌فایده بود.

توانش از دفعه های پیشین کمتر شده بود. چرا که از ضعفی که به خاطر گرسنگی اش برای دو روز نخوردن غذا و یا آبی، توانایی مقابله و تلاش بیشتر همانند دفعه های پیشین را نداشت.

پسر را به سمت تخت بردند و او را بر روی تخت درازکش کردند.

دو مرد دست و پاهای پسر را گرفتند و مرد سوم طنابی که بر روی بدن بسته شده بود را باز کرد.

افسر به هنگام باز شدن دست هایش سعی در آزاد کردن آنها داشت اما دو مرد بار دیگر بلافاصله دست هایش را گرفتند و هرکدام هر یک از دسته های پسر را به سمت میله تخت برد و مرد سوم بلافاصله از فرصت استفاده کرد و دست دستان پسر را با دست بندی، محکم بست.

جونگ کوک همچنان دست و پا و فریاد می‌زد.
+ولم کنین حرومزاده ها. برین به خود حرومزادش بگین بیاد ببینم یه نفره حریفم میشه یا فقط دلش به سگاش خوشه؟

سه مرد پس از بستن دست های پسر یکی از آنها تیغه ای از روی میز برداشت و به سمت پسر رفت.

کوک با چشمانی گرد شده به نزدیک شدن او نگاه می کرد.
+یـــ... یـــاااا... میخوای چه غلطی بگنی؟ نــ... نزدیک تر نیا... با تو ام... میگم نزدیک نیاااا

اما مرد بی توجه به حرف های افسر به او نزدیک شد بر روی تخت رفت و با تیغه ای که در دست راستش بود با دقت مشغول پاره کردن و در آوردن لباس های پسر از تنش شد.

پسر که از قصد او آگاه شد، چنان محکم دست هایش را می کشید که میله کلفت تخت کج شد؛ اما به قدری محکم بود که پسر نتواند دست هایش را آزاد کند.

کوک به قدری محکم دست هایش را میکشید که دستبند با اینکه لبه تیزی نداشت اما دست هایش را برید و باریکه ای خون از مچ دست هایش بر روی زمین چکید.

و اما در آخر آن مرد حیوان صفت کارش را انجام داد و سپس برخاست و به بدن برهنهی پسر نگاهی کثیف انداخت.

÷حیف که گفت کاری بهش نداشته باشیم. وگرنه این بدن زیر هر کسی که باشه آدمو از خود بی خود میکنه.

پسر که دیگر هیچ لباسی بر تن نداشت از کرختی و برهنگی بدنش به لرزه افتاده بود و زیر نگاه آن سه مرد سعی در جمع کردن پاهایش کرد.

Love or HateWhere stories live. Discover now