تیغه را پایین بر روی تن پسر برد، دقیقا بر روی وسط قفسه ی سینه اش گذاشت و تا پایین ناف پسر کشید.
افسر جوان از درد چشمانش را بر هم میفشرد و سرش را به چپ و راست تکان میداد تا حداقل کمی از دردش کاسته شود.
تهیونگ تيغه را از روی پوست پسر بلند کرد و بر روی خط یکی از پکای او به صورت افقی گذاشت.
به آرامی شروع به حرکت تیغه کرد و آن را به آرامی حرکت میداد تا به پسر درد و عذاب بیشتری دهد.
به نوبت تمام خط های سیکس پکای پسر را با تیغه خراشید و در آخر از روی تن پسر بلند شد.
روبه روی او بر روی تخت نشست و از بالا به تن زخمی پسر، بخاطر بریدگی هایی که بر روی تنش کاشته بود خون می آمد، نگاهی انداخت و تکخندی زد.
_واو پسر.... حدس میزنم طعم خونت هم مثل رنگش عالی و خوش طعم باشه!رو تختی ای که پسر کوچکتر بر روی آن دراز کشیده بود غرق در خون شده بود.
پسر بزرگتر از جا برخاست و میله ای که در هوا معلق بود و از سقف آویزان شده بود را به پایین کشید.
خم شد و به نوبت پاهای پسر را از تخت باز کرد و بالا آورد و به میله بست.
جونگ کوک در حین انجام این کار توسط پسر بزرگتر سخت در تلاش بود تا پاهایش را آزاد کند و با پاهایش به پسر ضربه بزند اما موفق نشد.
اکنون پسر کوچکتر تنش از کمر به بالا بر روی تخت و از کمر به پایین، پاهایش بالا به میله بی حرکت و محکم بسته شده بود و توانایی حرکت دادن پاهایش را نداشت.
ورودی پسر دقیقا جلوی چشمان ناپاک پسر بزرگتر قرار داشت.
تهیونگ بر روی صورت پسر خم شد و گگ را از روی صورتش برداشت.
_بیب... از الان قسمت هیجان انگیز بازیمون شروع میشه و من اصلا دلم نمیخواد فرصت شنیدن صدای ناله ها و جیغ هات و وقتی که داری التماسم میکنی رو از دست بدم.پسر که بالاخره توانایی حرف زدن را داشت با صدایی گرفته و بی حال غرید:
+دست از سرم بردار... قسم میخورم یه روز میکشمت.پسر بزرگتر بعد از شنیدن حرف های او، قهقهه ای بلند زد، از روی تخت برخاست و به سمت میزِ واقع در گوشه ی اتاق قدم برداشت.
از روی آن گیره ی مخصوص و دیلدویی را برداشت و بار دیگر به سمت پسر بر روی تخت رفت.
کوک با دیدن وسایلی که در دست او بود و به سمتش می آمد، تنش به لرزه افتاد و با شوک و ترس شروع به حرف زدن کرد :
+نــــ... نه.. یــ... یااااا... ببین میتونیم با هم حرف بزنیم خــــ.... خب؟ فقط تـــ... تمومش کن. تـــ... تو مشکلت با من چیه اصلا؟اما تهیونگ بی توجه به او بر روی تخته رفت و گیره های مخصوص را به نوک سینه های پسر زد.
کوک بلافاصله جیغ بلندی سر داد و شروع کرد به فریاد زدن:
+آههههههه...لعنتییی....درش بیاااااار... لعنت بهت... آههههههه.
YOU ARE READING
Love or Hate
Romanceافسر جوونی که با جذبش با ی نگاه تن همه رو به لرزه در میاره... اما از ی نفر کینه ی قدیمی به دل داره و تا انتقامش رو نگیره، آروم نمیگیره... و چی میشه اگه اون ی نفر کیم تهیونگ رئیس بزرگترین مافیای کره باشه؟ ∆ ∆ ∆ قسمتی از فیک: ناگهان پسر رو به دیوار چس...