صبح به هنگام سحر به آرامی چشمانش را از هم گشود. سوزشی در استخوان پشت دست هایش حس کرد.
آهی از درد کشید و چشم هایش را با درد بست. سرش را به پشت بر دیواره ی تخت تکیه داد. پس از اندکی به آرامی نگاهی بر دست هایش انداخت.
خون هایی که خشک شده بودند و خون مردگی ها و زخم هایی که آشکارا بر چشم میزد. خورده شیشه هایی که از شب گذشته تاکنون هنوز بر گوشت تنش قرار داشت.
چشم هایش را بار دیگر بست و بی اهمیت به زمین که پر از خورده شیشه های شلوغی دیشب و خون های خشک شده برکف زمین، به سمت حمام راه افتاد خورده شیشه هارا از دست هایش در آورد و بعد از حمامی کوتاه زخم هایش را بست.
هر دو دست هایش باند پیچی شده بودند.اندکی بعد صدای زنگ موبایلش را شنید. بی حوصله و بی رمق به سوی صدا رفت.
تلفنش را برداشت و پاسخ داد.
×کوک!چشم هایش را بر هم فشرد. باز هم یک قتل دیگر! شخص پشت خط کسی نبود جز همکار و دوست نزدیک او کیم سئوکجین.
او با استرسی آشکارا نام او را صدا زد. هر ماه این اتفاق پیش می آمد. و این پانزدهمین ماهی بود که خبر مرگ یا همان قتل یکی از افسران درجه بالای مرکز را میشنید.
_هیونگ!
×لعنت بهشون. کوک... سریع بیا اداره.
_باشه نیم ساعت دیگ اونجام.
چنگی بر لباس هایش زد و در کوتاه ترین زمان ممکن خود را به اداره رساند. به سمت سالن کنفرانس گام نهاد. در سالن را باز کرد و به ناگه شاهد برگشتن تمام توجه و نگاه ها بر روی خودش بود.
*آقای جئون!
(جانگ سه هو) یکی از افسران درجه بالای مرکز که از قضا رئیس افسر جوان بود، با نیشخندی با هدف به سخره گرفتن پسر گفت. پسر چشم هایش را بر هم فشرد و سعی در کنترل خودش کرد.
*افسر جئون... این پونزدهمین قتلیه که از زمانی که این پرونده رو به عهده گرفتی اتفاق افتاده و تو علاوه بر اینکه نتونستی کاری بکنی حتی هیچ سرنخی هم نتونستی پیدا کنی! و ما باید همینطور بشینیم و از ترس اینکه نفر بعدی خودمون باشیم تنمون به لرزه بیفته! و افسری که مسئول این پروندس هنوز کاری که هیچ، حتی قدمی هم به مجرم نزدیک نشده!
پسر دندان هایش را بر هم سایید و چشمانش را بار دیگر بر هم فشرد. چطور میتوانست آنقدر حقیر و پست باشد؟
قبل از آنکه این پرونده ی نحض را بر عهده بگیرد،حتی خود آن افسر حقیر نیز جرئت نزدیک شدن به این پرونده را نداشت و همه این را خوب میدانستند که هر کس تا به حال مسئولیت این پرونده را بر عهده گرفته بود، به قتل رسیده بود و اما این افسر جوان به طرز معجزه آسایی از تمامی طله ها و حمله های آنها جان سالم به در برده بود.
STAI LEGGENDO
Love or Hate
Storie d'amoreافسر جوونی که با جذبش با ی نگاه تن همه رو به لرزه در میاره... اما از ی نفر کینه ی قدیمی به دل داره و تا انتقامش رو نگیره، آروم نمیگیره... و چی میشه اگه اون ی نفر کیم تهیونگ رئیس بزرگترین مافیای کره باشه؟ ∆ ∆ ∆ قسمتی از فیک: ناگهان پسر رو به دیوار چس...