Part15

1.2K 149 11
                                    

پس از خروجش از اتاق نامجون، برای رسیدگی به اسناد و کار هایش به سمت اتاق کارش راه افتاد. وارد راهرو شد که به ناگه صدای ناله های ضعیفی از پشت در اتاقی که در حال عبور از کنار آن بود، توجهش را جلب کرد.

به در اتاق نزدیک و با کنجکاوی در را باز کرد. به محض ورود توانست پسر برهنه ای با زخم ها و کبودی هایی که بی هیچ چیزی پانسمان نشده بودند و در چشم می‌زدند، بر روی تخت دراز کشیده و در خواب مانند کودکی که در حال کابوس دیدن است، گریه می‌کند.

نزدیکتر شد و بالای سرش ایستاد. به چهره ی پسر با حالتی بی حس نگاه کرد و ابرویی بالا انداخت. "به نظر میرسه داره کابوس میبینه"

با فکر کردن به این موضوع نیشخندی زد و سعی کرد با تیز کردن گوش هایش متوجه حرف هایی که پسز همراه با ناله می‌گوید، شود.

+نه... خواهش میکنم نکن... بابااااااا کمککککک... ولم کننننن...هق...نهههههه...من نمیتونمممم... خواهش میکنم نکن... هق... دردم میگیره... هق

صورت غرق در اقیانوس اشک های پسر نشانگر میزان زجر کشیدن در کابوس بود.

با توجه به حرف هایی که افسر در خواب میزد، پسر بزرگتر متوجه شد روز های تجاوز در کودکی اش در خواب تداعی می‌شود.

دانست مقصر همه ی اینها خودش است. چرا که با تجاوز به پسر، تمام آن روز های کذایی را به پسر یادآوری کرده.

بعد از دیدن این وضعیت پسر، اندکی، تاکید میشود، تنها فقط اندکی احساس عذاب وجدان گرفت.

به مژه های خیس از اشک پسر... به لب های ملتهب بخاطر گزیدگی ها،، به بینی و گونه های سرخ پسر، به تن بی جان و کبود پسر که از شدت شوک و ترس در حال لرزیدن بود و خیس از عرق بود، نگاه کرد.

"نه... من نباید برای همچین آدمی دلسوزی کنم... این آدم فرشته نما هنون شیطانیه که برادر منو کشت!"
و پس از انداختن نگاهی آخر، اتاق را ترک کرد.
.
.
.
.
به آرامی چشمانش را از هم گشود. نیمه هشیار بود اما باز هم دردی طاقت فرسا را در تمامی اعضای بدنش حس می‌کرد.

پس از اندکی که گذشت، توانست به خوبی اطرافش را از نظر بگذراند. اینبار در کمال تعجب به جایی به بند نکشیده شده بود و دست و پایش آزاد بود.

بلافاصله بعد از درک این موضوع به سرعت از جایش برخاست که با این کارش جای زخم های بر روی تنش به سختی تیر کشید و فریادش در آمد.

+آههه.. لعنتی!

پس از انداختن نگاهی به تنش، متوجه برهنه بودنش شد... با کنجکاوی مشغول پردازش این موضوع شد و در کسری از ثانیه تن‌تن صحنه های کذایی ساعات پیش از جلوی چشمانش رد شد.

صحنه های تجاوز دوباره به او... درد کشیدن دوباره اش... فریاد کشیدن ها و التماس و خواهش کردن های دوبار اش... صدای خندیدن و ناله های کثیف از روی لذت متجاوز تن و  روح زخم دیده اش...

Love or Hateحيث تعيش القصص. اكتشف الآن