_الو؟
جونگ کوک به سرعت تلفن را از دست پسر بزرگتر گرفت و بجای او جواب داد:
+ا... الو... مرکز؟ افسر جئون هستم.و به استرسی که بر جانش افتاده بود، منتظر جوابی از جانب شخص پشت خط شد.
و اما اندکی بعد با شنیدن لحن و صدای بم آشنای شخص پشت خط، گویی سطلی از آب یخ بر رویش ریخته باشند، تمام وجودش یخ زد.
_هوممم بیبی... با جای درستی تمام گرفتی.
و اما جین با تعجب هنوز در حال تجزیه و تحلیل موقعیت پیش آمده بود.
×از کی تا حالا افسر ها با مافوقشون اینجور حرف میزنن؟!
بعد از نگرفتن جوابی از جانب پسر، با کنجکاوی سرش را چرخاند و به پسر نگاه کرد.
×هی.کوک مگه با تو...
بعد از اندکی که بیشتر دقت کرد، متوجه شوک زدگی، ترس و رنگ پریدگی چهره ی پسر کوچکتر شد. مردد تلفن را از او گرفت.
×الو؟ ما نمیدونیم کجا هستیم. لطفا زودتر موقعیت مکانیمون رو قبل اینکه تلفن قطع بشه پیدا کنین.
_اوه نیازی نیست افسر کیم!
و سپس سکوت بود که در میان آنها حکم فرما شد. اما کمی بعد صدایی از پشت سرشان آمد که به سرعت برگشتند و توانستند شخصی که وسط چارچوب در ورود/خروج ایستاده و با نیشخندی به آنها نگاه میکند، رو به رو شوند.
تهیونگ در ادامه ی حرف پیشین خود گفت:
_من همین الانشم پیداتون کردم!دو افسر از تعجب و ترس همچنان خشکشان زده بود.
_لطفا با احترام مهمونامون رو تا اتاق پذیرایی راهنمایی کنین!
به ناگه چندین مردِ درشت هیکل از کنار تهیونگ رد شدند و به سمت آن دو پسر هجوم بردند.
×ولم کنین عوضی ها. به من دست نزنین. گم شین اونور میگمممم
اما کوک مانند پسر بزرگتر نیرو و توان دست و پا زدن را نداشت و بی رمق خود را به دست سرنوشت شومش سپرد.
دو پسر را از اتاق بیرون بردند. در طول راهرو، جین همچنان فریاد میکشید و دست و پا میزد.
وارد اتاقی شدند و دو افسر را بر روی دو صندلی دست ها و پاهایشان را به دسته و پایه های آن بستند و سپس از اتاق بیرون رفتند.دو افسر با کمی ترس و لرزی که به تنشان افتاده بود به اتاق دارک و وسایل شکنجه نگاه میکردند.
بعضی از آنهارا به خوبی میشناختند و حتی فکر کردن به میزان درد آنها نیز برایشان ترسناک بود. و بعضی از آنهارا حتی اسمشان هم به گوششان نخورده بود.
پس از اندکی تهیونگ وارد اتاقش شد. رو به روی دو افسر ایستاد و خطاب به کوک گفت:
_انتظار اینو داشتم که وقتی به جایی نمیبندمت فکر فرار به سرت بزنه و براش تلاش کنی.
YOU ARE READING
Love or Hate
Romanceافسر جوونی که با جذبش با ی نگاه تن همه رو به لرزه در میاره... اما از ی نفر کینه ی قدیمی به دل داره و تا انتقامش رو نگیره، آروم نمیگیره... و چی میشه اگه اون ی نفر کیم تهیونگ رئیس بزرگترین مافیای کره باشه؟ ∆ ∆ ∆ قسمتی از فیک: ناگهان پسر رو به دیوار چس...