Part16

1.1K 157 20
                                    

_الو؟

جونگ کوک به سرعت تلفن را از دست پسر بزرگتر گرفت و بجای او جواب داد:
+ا... الو... مرکز؟ افسر جئون هستم.

و به استرسی که بر جانش افتاده بود، منتظر جوابی از جانب شخص پشت خط شد.

و اما اندکی بعد با شنیدن لحن و صدای بم آشنای شخص پشت خط، گویی سطلی از آب یخ بر رویش ریخته باشند، تمام وجودش یخ زد.

_هوممم بیبی... با جای درستی تمام گرفتی.

و اما جین با تعجب هنوز در حال تجزیه و تحلیل موقعیت پیش آمده بود.

×از کی تا حالا افسر ها با مافوقشون اینجور حرف میزنن؟!

بعد از نگرفتن جوابی از جانب پسر، با کنجکاوی سرش را چرخاند و به پسر نگاه کرد.

×هی.کوک مگه با تو...

بعد از اندکی که بیشتر دقت کرد، متوجه شوک زدگی، ترس و رنگ پریدگی چهره ی پسر کوچکتر شد. مردد تلفن را از او گرفت.

×الو؟ ما نمیدونیم کجا هستیم. لطفا زودتر موقعیت مکانیمون رو قبل اینکه تلفن قطع بشه پیدا کنین.

_اوه نیازی نیست افسر کیم!

و سپس سکوت بود که در میان آنها حکم فرما شد. اما کمی بعد صدایی از پشت سرشان آمد که به سرعت برگشتند و توانستند شخصی که وسط چارچوب در ورود/خروج ایستاده و با نیشخندی به آنها نگاه میکند، رو به رو شوند.

تهیونگ در ادامه ی حرف پیشین خود گفت:
_من همین الانشم پیداتون کردم!

دو افسر از تعجب و ترس همچنان خشکشان زده بود.

_لطفا با احترام مهمونامون رو تا اتاق پذیرایی راهنمایی کنین!

به ناگه چندین مردِ درشت هیکل از کنار تهیونگ رد شدند و به سمت آن دو پسر هجوم بردند.

×ولم کنین عوضی ها. به من دست نزنین. گم شین اونور میگمممم

اما کوک مانند پسر بزرگتر نیرو و توان دست و پا زدن را نداشت و بی رمق خود را به دست سرنوشت شومش سپرد.

دو پسر را از اتاق بیرون بردند. در طول راهرو، جین همچنان فریاد می‌کشید و دست و پا میزد.
وارد اتاقی شدند و دو افسر را بر روی دو صندلی دست ها و پاهایشان را به دسته و پایه های آن بستند و سپس از اتاق بیرون رفتند.

دو افسر با کمی ترس و لرزی که به تن‌شان افتاده بود به اتاق دارک و وسایل شکنجه نگاه می‌کردند.

بعضی از آنهارا به خوبی می‌شناختند و حتی فکر کردن به میزان درد آنها نیز برایشان ترسناک بود. و بعضی از آنهارا حتی اسمشان هم به گوششان نخورده بود.

پس از اندکی تهیونگ وارد اتاقش شد. رو به روی دو افسر ایستاد و خطاب به کوک گفت:
_انتظار اینو داشتم که وقتی به جایی نمی‌بندمت فکر فرار به سرت بزنه و براش تلاش کنی.

Love or HateWhere stories live. Discover now