فلش بک به روز قبل
با تعجب بار دیگر خواست دستانش را حرکت دهد. اما بار دیگر به نتیجه ای نرسید. در خواب و بیداری بود و از جایی که بر روی آن به خواب رفته بود، بدنش درد میکرد.
پس از اندکی که هشیار شد، به آرامی چشمانش را باز کرد که مصادف شد با باز شدن در و ورود شخصی به اتاق.
چشمانش را از مرد گرفت و به اطراف اتاق نگاهی انداخت. علاوه بر اینکه آن مرد را نمیشناخت ، این مکان نیز برایش ناشناس بود.
اتاقی خالی از هر چیزی...دیواری بتنی که حتی پنجره ای هم بر روی آن وجود نداشت و اتاق با چراغی که اشعه های سفید را پخش میکرد،روشن شده بود...نگاهش را اطراف اتاق چرخاند...تنها چیزی که در آنجا وجود داشت،تنها دو صندلی بود که خودش بر روی یکی از آنها بسته شده بود و دیگری هم دقیقا رو به روی خودش قرار داشت.÷فقط یه آرامبخش بهت تزریق کردیم ولی یک روز کامل رو تو خواب ناز بودی!
با شنیدن صدای مرد،نگاهش را بار دیگر به سمت او چرخاند. خواست چیزی بگوید که مرد گویی متوجه شده باشد پسر قرار است چه چیزی بپرسد، شروع کرد به حرف زدن :
÷کیم... سئوک...جین...افسرِ بلند مرتبه ای که تو بخش مرکزی سئول مشغول بودی و زمانی هم برای پلیس اف بی آی کار میکردی...
و سپس قدمی به پسر نزدیک تر شد و در مقابل او بر روی صندلی ای نشست.
با نیشخندی حرفش را ادامه داد:
÷میدونی الان کجایی؟
پسر چشمانش را در حدقه چرخاند و بی حوصله جواب داد:
×احمق کره ای بِنال! از اونجایی که عقل داری فکر کنم فهمیده باشی که من ایتالیایی بلد نیستم!
مرد با شنیدن این حرف از جانب پسر قهقه ای زد و از جا برخاست و اینبار به کره ای بار دیگر پرسید:
÷میدونی الان کجایی؟
پسر پوفی از سر کلافگی کشید و در جواب گفت:
×شعر گفتنات رو تموم کن و فقط بگو چی میخوای!
÷اوه پسر...تو خیلی بی صبری!
بار دیگر نزدیک پسر شد و دستانش را بر روی دسته ی صندلی گذاشت و بر روی پسر خم شد.در همان فاصله ی 20 سانتی ای که با صورت پسر داشت گفت:
÷تا الان باید فهمیده باشی که...
و سپس سرش را نزدیک گوش پسر کرد و همانطور که موقه ی حرف زدن لبانش با گوش پسر برخورد میکرد در ادامه گفت:
÷من خودت رو میخوام بیب
پسر با حس برخورد لبان مرد به گوشش مور مورش شد و با شدت سرش را به سمت دیگری چرخاند.
مرد با این حرکت پسر تکخندی زد و از پسر فاصله گرفت.
÷معشوقه ی جدید کیم نامجون...باورم نمیشه! من چندین بار چند تا از خوش چهره ترین و خوش اندام ترین برده هامو برای اغفال کردنش فرستادم...اما اون حتی نیم نگاهی هم به هیچکدوم ننداخت! واقا چطور اینکارو کردی؟!
أنت تقرأ
Love or Hate
عاطفيةافسر جوونی که با جذبش با ی نگاه تن همه رو به لرزه در میاره... اما از ی نفر کینه ی قدیمی به دل داره و تا انتقامش رو نگیره، آروم نمیگیره... و چی میشه اگه اون ی نفر کیم تهیونگ رئیس بزرگترین مافیای کره باشه؟ ∆ ∆ ∆ قسمتی از فیک: ناگهان پسر رو به دیوار چس...