Part5

1.3K 171 12
                                    

در اتاق کارش مشغول بررسی و اندیشیدن بر روی پرونده و آنچه امروز دریافته بود، بود.

+بهتره به جین هیونگ زنگ بزنم. شاید اون تونست چیزی ازینا متوجه بشه.

موبایلش را برداشت و شماره شخص مورد نظرش را گرفت.

×کوکی...

+هیونگ. میتونی تا ساعت 8 شب خودتو برسونی خونم؟ امروز یچیزایی پیدا کردم.

×آمممم... باشه الان ادارم. یک ساعت دیگه اونجام.

+منتظرم.

و چنانچه گویی شخص پشت تلفن او را می‌بیند، سری تکان داد و تماس را قطع کرد. بر روی کاناپه دراز کشید و چشمانش را بست تا هنگام آمدن او، کمی استراحت کند.

ساعت به سرعت برق گذشت و صدای زنگ در جونگ کوک را از خواب بیدار کرد.

به آرامی چشمانش را از هم گشود و برخاست. به سوی در وردی گام نهاد و به محض باز کردن در توانست شخصی را که انتظارش را می‌کشید ببیند.

×سلام بانی.

پسر چشم غره ای به و از جلوی در کنار رفت تا پسر بزرگتر وارد شود.

×قبلنا حدقل جواب سلامم رو میدادی!

و سری از روی تاسف تکان داد و از کنار پسر کوچکتر رد و وارد خانه شد.

کوک، جین را به سمت اتاق کارش راهنمایی کرد و هر دو وارد اتاق شدند.

×خب... بگو کوک. بگو که پیداشون کردی. بگو که...

پسر که میدانست جین قرار است یک نفس به درازای آهنگ و تندی امینم حرف هایش را ادامه دهد، زودتر حرف او را قطع کرد.

+هیونگ! فقط گوش بده!

سئوکجین چناچه گویی این حرکت پسر به او برخورده باشد، ابروانش را در هم کشید و خودش را بر روی صندلی چوبی رو به روی کوک پرت کرد.

کوک نفسی عمیق کشید و شروع به تعریف کرد...

+من دیروز که به صحنه ی جرم رفتم، تونستم یک شاهد پیدا کنم و ازش راجب اون یارو سیاه‌پوشه بپرسم.

×وایسا... وایسا... کیو داری میگی؟

+اوه. خب.... بهت نگفته بودم؟ دفعه ی قبل که رفته بودم صحنه ی جرم که جسد رو ببینم، ی اتفاقایی افتاد که من یهو بی هوش شدم و قبل اینکه از هوش برم تونستم یک نفر رو که سر تا پا مشکی پوشیده بود رو ببینم.یه انگشتر با علامت گرگ انگشتش بود و خب... منم فهمیدم که اون همونیه که دنبالشم.

×آها... خب.. ادامه بده.

و پسر شروع به تعریف هر آنچه دریافته بود، شد.
.
.
.
+ خب هیونگ... تو چی فکر میکنی؟

×شرکت خودرو سازی کیم! صاحب یک شرکته پس! برای اینکه کسی بهش شک نکنه که داره چه کثافت کاری هایی میکنه، یک شرکت باز کرده و کلی احترام و اعتبار کسب کرده که کسی بهش حتی شک هم نکنه. هوممم...خیلی زیرکانه‌س

+بنظرت اگه شمارشو پیدا و شنود کنیم، فایده ای داره؟ منظورم اینه که... بنظرت با یک شماره ناشناس قرار هاشو تنظیم میکنه یا با همون شماره خودش؟

×آه... نمیدونم واقن. ولی می‌ارزه به امتحان کردنش. بهتره جوری پیش بریم که نفهمه ما چیزی ازش فهمیدیم. اونجور که معلومه اون عوضی خیلی زیرکه و همیشه ی قدم از ما جلوتره و اگه بفهمه حتما یکاری برای گمراه کردن ما میکنه.

کوک سرش را به نشانه تایید تکان داد و موافقتش را اعلام کرد.

+پس من از فردا شروع میکنم به شنود کردنش و هواسم بهش هست.

و زیر لب ادامه داد:
+بالاخره دارم پیدات میکنم کیم تهیونگ!
.
.
.
.
تقریبا 3 روز گذشته بود و او تمام وقتش را در حال شنود کردن تماس های شخصی به نام کیم تهیونگ بود. جونگ کوک حتی چهره ی او را تاکنون ندیده بود و فقط صدایش را از پشت تماس ها شنیده بود.

حتی در رسانه ها نیز با اینکه شرکت او مشهور و خود نیز ثروتمند بود، هیچ عکسی نبود.

در تمام مدتی که تماس هایش را شنود می‌کرد، هیچ چیز مشکوکی نشنیده بود.

داشت با خودش فکر می‌کرد که تقریبا دارد نا امید می‌شود که صدای خطی که تماس هایش را شنود می‌کرد، توجهش را جلب کرد.

÷الو... وی؟ خودتی؟

_آره. عقاب سیاه؟

÷درست حدس زدی! کی میریم شکار؟

+اونا دارن راجب چی حرف میزنن؟ کدوم شکار؟ ایندفعه یعنی هدفشون کیه؟

کوک به هنگام شنیدن مکالمه آن های با خودش حرف میزد.

_دوشنبه این هفته. شب، وقتی که درختا شکوفه دادن. مکانش رو هم که میدونی؟

÷آره... زیر کاخ آلفا.. اونجا می‌بینمت وی.. یا همون بلک ولف معروف!

این را با خنده گفت و تماس را قطع کرد. و آنطرف پسری که بالاخره توانست بعد از مدت ها شنود کردن تماس های شخص کیم تهیونگ، این اسم را بشنود.

حال اگر قبلا کوچکترین شکی داشت که شاید شخص اشتباهی را متهم کرده است، اکنون مطمعن شد.

وقتی از ضبط شدن مکالمه آن ها بر روی فلش مطمعن شد، برخاست و به سوی اتاق کارش حرکت کرد.
وارد اتاقش شد و دستی بر صورتش کشید و فلشی را که در آن مکالمه را ضبط کرده بود، با احتیاط روی میز کارش گذاشت.

+وقتی که درختا شکوفه دادن... زیر کاخ آلفا... آه... خیلی پیچیدس. آخه تو وسط زمستون چه شکوفه ای. این حتما یه رمزه. گفت دوشنبه و امروز شنبس. فقط یک و نیم روز وقت دارم تا مکان و ساعتش رو بفهمم. خیلی بهت نزدیکم کیم. بالاخره پیدات میکنم!







امیدوارم از این پارت هم راضی بوده باشین...
منتظر نظر و پیشنهاداتتون هستم.
ووت و کامنت یادتون نره(:

Love you reader💕            

Love or HateWhere stories live. Discover now