Part8

1.2K 169 9
                                    

و ناگهان در آن لحظه لب هایی بود که به اسارت لب های نامجون در آمده بود... پسر بزرگتر، لب هایش را بر لب های پسر کوچکتر کوبیده بود!

جین با چشمانی درشت و ناباور و بدنی خشک شده شاهد این صحنه بود.
نامجون که دید جین هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد، شروع به حرکت لب هایش کرد. چنان لب های او را میمکید که گویی آب‌نباتی دست کودکی داده باشند و کودک آن را بخاطر شیرینی و لذیذ بودن با لذت میمکد.

افسر پس از مدتی، گویی از شوک در آمده باشد، از آن بوسه حسی به او منقل شد اما برخلاف میل درونی اش، پسر را با شدت به عقب هل داد.

×یـ... یــاااا.. ایــ... این چه غلطی بود کردی مرتیکه جلبک؟!

پسر با لکنت و شوک حرف می‌زد و حتی نمی‌دانست چه واژه ای از دهانش خارج می‌شود.

نامجون انگشتی بر لب هایش کشید و بر روی صندلی فلزی لم داد و با پررویی تمام گفت:
_طعم چیزای شیرین و خوردنی رو باید چشید!

جین خشک شده و شوک زده در حالت اولیه اش ایستاده بود و با خودش فکر می کرد "مگه یک نفر تا چه حد میتونه عوضی و وقیح باشه؟!"

×تــ... تــو...

_هوم بیب؟ من چی؟

پسر دیگر نتوانست بودن در آن مکان را تحمل کند چرا که در آنجا احساس خفگی می کرد و از شدت عصبانیت دست ها و بدنش میلرزید و اگر اندکی دیگر در آن جا می ماند، از او بعید نبود سیلی از خون راه بیندازد و بدن آن پسر وقیح را به تکه های نامساوی تقسیم کند. پس با سرعت از اتاق بازجویی خارج شد.

یک ساعت گذشت و جین و کوک در راهرو در حال حرف زدن بودند که دو افسری را دیدند که به همراه مجرمی که نامش کیم نامجون بود به طرف در خروجی کلانتری می‌رفتند.

افسر جلو یکی از افسر ها را گرفت و او ادای احترام کرد و جلو آمد.

+هی پسر.. کجا دارین میبرینش؟

÷ افسر جان گفتند که مدرکی برای ثابت کردن جرم هاش نداریم و خودش هم زیر همه اعترافاتش زده و هیچ کدوم از اونها رو قبول نداره و چون موقعی که داشت خودشو تحویل می‌داد اعتراف می کرده صداش ضبط نشده بود، الان دیگه هیچ کاری نمی تونیم بکنیم. اگه بیشتر تو بازداشت بمونه میتونه ازمون برای تهمت بیجا و بدون مدرک و گرفتن وقت و ایجاد مزاحمت شکایت کنه.

افسر جوان آهی کشید و سر تکان داد.

+خیل خب.. ببرینش.

افسر سر جای اولیه اش ایستاد. آن دو افسر در حال راهنمایی نامجون به درب خروج بودند که پسر با دیدن دوباره ی جین، متوقف شد و ایستاد.

_به زودی میبینمت بیبی... و این دفعه خودت میای طرفم و پا تو زمین من میذاری!

و بعد از زدن چشمکی، جین خشک شده از تعجب و خشم را در همان حال رها کرد و از دید او محو شد.

Love or HateWhere stories live. Discover now