Part28

946 108 20
                                    

در عالم خواب و بیداری بود. نمی‌توانست متوجه اتفاقات اطرافش شود. سرش به شدت درد میکرد و این برایش طاقت فرسا بود.

با کمی تلاش توانست بالاخره چشمانش را باز کند؛اما قادر به دیدن اطرافش به صورت واضح ، نبود.

اندکی گذشت و اتفاقاتی که قبل از بیهوش شدنش برایش افتاده بود، به ناگه به ذهنش هجوم آوردند.

با یادآوری تمام آن اتفاقات به سرعت سر جایش نشست و سعی کرد از روی تختی که حدس میزد تختِ بیمارستان باشد ، بلند شود.

×صبر کن ببینم! تخت بیمارستان؟!

با بهت پاهایش را به سرعت از روی تخت بر روی زمین آویزان کرد.

×دقیقا چه اتفاقی افتاد؟!من بیمارستان چیکار میکنم؟اصلا...جونگ کوک کجاست؟

و به سرعت از روی تخت برخاست ؛اما بخاطر اینکه هنوز هم اطراف را تار میدید و سرش نیز درد میکرد ، کمی تلو تلو خورد.

سر جایش ایستاد تا دیدش واضح تر شود و سپس با سرعت به سمت در رفت و از اتاق بیرون رفت.

با باز شدن درِ یکی از اتاق های بیمارستان و بیرون آمدن شخصی که لباس بیمارستان تنش بود و حدس میزد افسر باشد، بلافاصله به سمتش قدم برداشت.

افسر را دید که می‌خواست با عجله به سمتی برود ؛ اما قبل از اینکه حرکتی بکند، از پشت دستش را بر روی شانه ی او گذاشت که جین به عقب برگشت.

~آممم...ببخشید...افسر کیم؟

جین وقتی متوجه شد که مرد رو به رویش در واقع یک افسر هست ، از این فرصت استفاده کرد و به سرعت جواب داد:
×خودم هستم. افسر جئون کجاست؟

~بهتون میگم...اما در عوض بعدش باید با هم حرف بزنیم

و جین برای آنکه هر چه زودتر دونسونگ عزیزش را ببیند ، به سرعت سری برای تایید تکان داد و هر دو به سمت اتاقی که جین حدس میزد جونگ کوک در آنجا بستری شده باشد، حرکت کردند.

با ورودش به اتاق، پاهایش سست شد وقتی دونسونگش را با چشمانی بسته و چهره ای رنگ پریده که بیهوش بر روی تخت بود، دید.

با قدم هایی آرام و پاهایی لرزان بالای سر پسر رفت.
کنارش بر روی تخت نشست و به چهره ی آرام و شکسته ی دونسونگش نگرید.

با یادآوری اتفاقات دردناک و نحصی که بر سر پسری که نقش برادرش را داشت و بسیار برایش عزیز بود،افتاده بود،قطره اشکی از چشمانش چکید.

همچنان صحنه ی تجاوز به تن زخم خورده ی جونگ کوک و فریاد های دردناک پسر که زجه میزد و ناله می‌کرد تا دست از سرش بردارند، از جلوی چشمانش کنار نمی‌رفت.

و چقدر دردناک بود که همه ی آنها جلوی چشمان خودش اتفاق افتاد اما توانِ کمک کردن به پسر را نداشت.

Love or HateWhere stories live. Discover now